💜Part1

477 55 1
                                    

زمزمه هایی که بالای سرش احساس می‌کرد باعث می‌شد نخواد چشماش رو باز کنه، احساس غریبی و تنهایی میکرد

_ لطفا از اتاق برید بیرون
_ اومونی، من هستم پیشش خواهش میکنم

صداها کم کم واضح شدن براش ولی هنوز چشماش رو باز نکرده بود

_ حالش خوبه؟
_ آره الان باید به هوش بیاد فقط داره ناز میکنه، پاشو دیگه آلفا داری خودت رو برای امگات ناز میکنی؟ خجالت نمیکشی ما رو معطل خودت کردی؟

دکتر یک بار وضعیتش رو چک کرد

_ صداش بزن
_ من! باشه

به تخت نزدیک شد

_ جونگ کوک، کوکی

پلک هاش رو از هم فاصله داد

_ بالاخره

به محض باز کردن چشماش با یه جفت چشم مشتاق ولی ناآشنا رو به رو شد

_ آقای جئون لطفا کنار وایستید، باید معاینه بشن

جیمین، که سردی نگاه همسرش رو دیده بود با سکوت و یه لبخند کنار وایستاد، قبلا هم دکتر بهش گفته بود که ممکنه همسرش حافظه اش رو از دست داده باشه. با استرس داشت دکتر رو نگاه میکرد

_ حالتون خوبه؟

جونگ کوک فقط سرش رو تکون داد

_ خیل خب من الان یکم پشتی تخت رو میدم بالا تا راحت تر باشید

وقتی این اتفاق افتاد کوک مستقیم داشت به جیمین نگاه میکرد

_ کوکی خوبی؟
_ آقای جئون همسرتون خیلی نگران شما بودن، نمی‌خواهید جوابشونو بدید؟
_ همسرم!؟

نباید بعد از دو ماه، این اولین چیزی میشد که از زبون همسرش میشنید

_ کوکی منم جیمین، منو یادت نمیاد؟
_ آقای جئون میشه ما رو تنها بزارید؟

دکتر رو به جیمین گفت
به محض اینکه پاشو از در اتاق بیرون گذاشت نتونست روی پاهاش بایسته
_ جیمین چی شد؟ جیمین کوک چیزیش شده؟
_ منو یادش نمیاد، مثل غریبه ها نگام میکرد

پدر و مادر جیمین و مادر جونگ کوک نمیدونستن که چه عکس العملی نشون بدن

_ صبر کن پسرم من باهاش حرف می‌زنم باید ببینم از چه زمانی رو به یاد داره

مادر جونگ کوک پیشنهاد داد و به اتاق جونگ کوک رفتن

_ پسرم آروم باش، جیمینم این موقتیه
_ اگه نبود؟ اگه دائم بود؟ اگه هیچ وقت منو یادش نیومد چی؟
_ هیس هیس آروم باش

یک هفته گذشته و جیمین نتونسته بود شوهرش رو ببینه چون اون نمی‌خواست.

_ پسرم

سرش رو از آلبوم بلند کرد و مادرش که به در اتاقش تکیه داده بود رو دید و لبخند کم جونی زد

і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇Where stories live. Discover now