☂️Part 5

228 38 6
                                    

جیمین به هزار زحمت جونگکوک و ته‌سان رو بیرون از اتاق نگهداشت و با پائول وارد اتاق شد اما باز هم قبل از بستن در تهدیدشون کرد.

_ حواسم بهتون هست.

از پائول معذرت خواهی کرد و کنارش نشست.

_ جونگکوک اینجا چکار میکنه؟
_ معذرت میخوام من از قبل میشناسمش، وقتی دیدمش باید بهت میگفتم.
_ اون همسر سابق توئه؟

جیمین سرتکون داد.

_ و پدر ته‌سان؟
_ آره، ولی خودش نمیدونه.

جیمین قبلا همه چیز رو برای پائول تعریف کرده بود.

_ آره میدونم گفته بودی. رایحه ته‌سان رو نمی‌تونه تشخیص بده.
_ زمانی که باردار بودم کنار نبود، اوایل بارداری هم چون دوقلو باردار بودم رایحه جفت جنین ها با هم ترکیب شده بود.
_ اوه
_ به ته‌سان گفت پدرشه.
_ الان میخوای...

قبل از اینکه بخواد چیزی بگه متوجه پاهای کوچولوی ته‌سان از زیر در شد.

_ یه نفر اینجا داره فضولی میکنه.

جیمین با تعجب به امتداد دست پائول نگاه کرد.

_ الان میام.

در اتاق و با شدت باز کرد و همین باعث شد ته‌سان بیوفته بغلش.

_ پسرم فضولی؟
_ ببشید. ددی گفت.
_ اع ته‌سان!؟
_ آها پاپا ددی گفت نگم که گفته وایستم گوش کنم.

جیمین دست به کمر به جونگکوک نگاه کرد.

_ ههه ههه من آلمانی بلد نیستم خب.
_ به بچم فضولی یاد نده.

جیمین کلافه دستی به صورتش کشید.

_ ته‌سان پسرم عمو پائول میخواد درمورد چیزی باهات صحبت کنه.

جونگکوک می‌دونست که صحبت احتمالی پائول چیه.

_ جیمین من اینجام الان به عنوان پدر ته‌سان اون مرد میخواد چی بگه به پسرم؟

با بالا رفتن تن صدای جونگکوک، پائول از اتاق خارج شد.

جیمین سریع به پائول توضیح داد که اگه میخواد با ته‌سان صحبت کنه الان باید این کار رو انجام بده. و بعد برگشت سمت جونگکوک و دستش رو گرفت و وارد حیاط خونه شدن و کنار هم روی تاب نشستن.

_ خنده داره.
_ چی؟
_ درسته اسم بچه روشه، درسته فقط سه سالشه ولی جیمین ته‌سان فکر میکنه که من پدرشم، فقط میخوام بدونم با چه منطقی فرستادیش تو اتاق تا با پائول صحبت کنه؟
_ من در این مورد با پائول صحبت کرده بودم.

تلفن جونگکوک زنگ خورد.

_ ببخشید.

جیمین روی تاب نشسته بود، چشماش رو بسته بود و از هوای تازه داشت لذت میبرد؛ حداقل اینجوری به نظر می‌رسید. جونگکوک خیلی راحت باخته بود، همسرش رو بچه ای که میتونست داشته باشه. همه چیز رو.

_ باشه هیونگ لوکیشن میفرستم برات بیا.

برگشت سمت جیمین و کنارش نشست.

_ نامجون هیونگ میاد اینجا.
_ باشه بیاد.

چند دقیقه تو سکوت فقط تاب خوردن.

_ کی برمیگردی؟
_ کره؟
_ آره دیگه.
_ معامله‌مون با شرکت شما جور بشه برمیگردیم. تو پائول رو میشناسی، ممکنه پائول به خاطر اینکه به پیشنهاد ازدواجش جواب منفی بدی به خاطر من، معامله رو کنسل کنه؟
_ نه همچین آدمی نیست. آدم با احترامی.

با ورود ته‌سان و پائول به حیاط جونگ‌کوک دیگه چیزی نگفت.

_ پاپا.
_ جونم پسرم اینجام بیا.

پائول به جونگکوک گفت فردا با نامجون به شرکت بره تا قرار داد رو امضا کنن و بعد رفت.

_ جوجه کوچولوی ددی به اون مرد چی گفت؟

ته‌سان به پاپا و ددی‌ش نگاه کرد.

_ راژه.

جونگکوک خواست بیشتر بپرسه ولی جیمین اجازه نداد.

_ جونگکوک پسرم گفت رازه، یعنی راز.
_ خب من می‌خوام بدونم با وجود من ممکنه اون مرد رو انتخاب کرده باشه؟ اصلا پائول چه جوری راضی شد که قرار داد رو امضا کنه؟
_ ددی من تو رو انتخاب کردم.
_ آخ من قربون ددی گفت شما برم.

به داخل برگشت و مواد کیک آماده کرد تا برای عصرونه آماده کنه.
جین هم برگشت خونه و همه دور هم نشسته بودن.
که صدای زنگ زنگ خونه همزمان با زنگ فر باعث شد سکوت بشکنه.

_ هیونگ من کیک رو از فر در میارم لطفا در باز کن.

جیمین یادش رفته بود که نامجون پشت در بود.

_ اوه لعنتی.

"فلش بک؛ یک سال قبل"

_ جیمین تو فکر میکنی ممکنه یه روزی عاشق یکی جز جونگکوک بشی؟
_ نمی‌دونم هیونگ. به خودت فکر میکنی؟
_ آره.
_ هیونگ عزیزم تو هنوز جونی من و تو باهم فرق میکنیم. جفت تو مرده ولی جفت من زنده است، این طبیعیه که من نتونم عاشق کسی بشم. اما شرایط تو فرق میکنه.
_ اینجوری خیانت نمیکنم؟
_ معلومه که نه هیونگ تو رو خدا اینجوری حرف نزن. این حقِ توئه.
_ یه چیزی برات تعریف میکنم اما به خدا من نه کاری کردم که باعث سوءتفاهم بشه و نه حرفی زدم هیچی هیچی.
_ باشه آروم باش هیونگ چی شده؟
_ رفیق جفت تو چند وقتیه که بهم پیام میده. البته که من میدونم دردش چیه ولی خب.
_ نامجون هیونگ؟ دردش چیه؟
_ اون می‌دونه من هر کجا که باشم تو هم اونجایی.
_ تا حالا ازت پرسیده ام؟
_ نه حقیقتا نپرسیده. آشنایی ما به قبل از اینکه من یونگی رو بشناسم برمیگرده اون موقع هم عاشقم بود ولی عشقش یه طرفه بود من دوسش نداشتم.
_ الان چی؟
_ چی؟
_ خب اون شاید هنوز هم دوستت داشته باشه. به نظرت میتونی بهش فرصت بدی؟
_ اگه فقط برای اینکه تو رو پیدا کنه باشه چی؟ جیمین به نظرت من دَوم میارم بعدش؟
_ اگه همه اینایی که فکر میکنی نبود، اگه واقعا دوستت داشت. بهش به فرصت بده. کسی که این همه مدت عاشقت مونده رو نباید از دست داد.

"پایان‌فلش‌بک"

_ سلام!
_ سلام؟! نامجون اینجا چه کار میکنی؟

☂️پایان‌‌قسمت‌پنجم‌فصل‌دوم☂️

________________________________________

نامجین‌مون نشه؟

پروانه‌آبی🦋

і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇Where stories live. Discover now