💜Part4

264 44 3
                                    

جین صبح زود بیدار شد تا آماده بشه بره بیمارستان از سرویس بهداشتی خارج شد جیمین رو دید که انگار منتظرش بوده

_ سلام هیونگ صبح بخیر
_ سلام! اوما دیروز گفت رفتی خونه خودت
_ آره ولی جونگ‌کوک و تهیونگ هم اومدن اونجا برای همین برگشتم

جین به جمله جیمین دقت کرد بعد به صورتش نگاه کرد

_ چرا حس میکنم خوشحالی؟
_ چون هستم؟
_ چی شده؟

جیمین که دل‌تو‌دلش نبود سریع جین رو کشید سمت اتاقش

_ به ددی و ماما فعلا چیزی نگو باشه
_ چی شده داری نگرانم میکنی
_ هیونگگگگگ

نمی‌فهمید جیمین خوشحاله یا ناراحت، عصبی یا هیجان‌زده

_ جون به لبم کردی
_ فکر کنم حامله ام

جین اول سکوت کرد

_ چه جوری میشه؟
_ یعنی چی هیونگ؟ همش دوماه از تصادف جونگ‌کوک گذشته
_ تو مطمئنی؟
_ نه میخوام امروز برم تست بگیرم
_ میخوای نگهش داری؟ یعنی منظورم اینکه اگه مثبت بود
_ معلومه که نگهش میدارم اگه بدونی جونگ‌کوک چقدر بچه دوست داره
_ یونگی هم دوست داشت

در لحظه از حرفش پشیمون شد. جیمین هم ناراحت شد. بعد از مدت ها فکر میکرد میتونه خوشحال بشه اما انگار خوشی بهش نمیومد

_ جیمین من متاسفم منظوری نداشتم همین جوری گفتم
_ هیونگ من میدونم که تو و هیونگم هم دلتون میخواست بچه دار بشید متاسفم

جین " نوچی" کرد و جیمین رو به آغوش کشید و سعی کرد موضوع رو عوض کنه

_ همش با خودم میگفتم این چند وقت جیمینی چقدر مودی شدها نگو به خاطر جئون فسقلیه
_ تو فکر میکنی مثبت میشه نتیجه؟

جین دید دونسنگش خیلی آرامش نداره سریع کیفش رو برداشت و سمت در رفت

_ اینجوری نمیشه الان میرم بیبی چک میگیرم توهم از جات تکون نمیخوری

انگشت اشاره اش رو به نشونه تهدید سمت جیمین گرفت
جیمین با خنده در حالی که جفت دستاش رو بالا گرفته بود گفت
_ باشه باشه

مدتی که گذشت در اتاقش باز شد و با فکر اینکه جین سریع بلند شد

_ جیمین پسرم تو کی برگشتی؟

جیمین نمی‌دونست باید در جواب مادرش چی بگه که پدرش از راه رسید و نجاتش داد

_ من طاقت نیاوردم زنگ زدم گفتم برگرده اونجا تنها بود به هر حال
_ خوب کردی، دست و صورتت رو بشور بیا
_ هیونگم بیاد میام

ته‌مو که انگار داشت روزهای هفته رو حساب میکرد گفت
_ اون امروز شیفته
_ نه یعنی نمیدونم، رفت بیرون گفت الان میاد

پدر و مادر جیمین با تعجب نگاهش کردن که جین وارد خونه شد

_ صبح بخیر
_ کجا بودی پسرم؟
_ داروخونه کار داشتم، شیفت امروزم رو با یکی از بچه ها عوض کردم

і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇Where stories live. Discover now