_ اجازه نمیدم اجازه نمیدم.
این یک جمله باعث شده بود تا تهیونگ تمام شب رو بیدار بمونه و صبح خیلی زود با چشمای سرخ سر از آشپزخونه در بیاره و مشغول درست کردن صبحانه مورد علاقه جونگکوک بشه.
_ اجازه نمیدم به اون امگای کوتوله اجازه نمیدم تا دوباره جونگکوک رو ازم بگیره کور خوندی.
غذاهایی که درست کرده بود رو دونه دونه داخل ظرف چید و در سوار ماشینش شد.
_ بارداری که باشی به من چه اون بچه قرار نیست جونگکوک رو از من جدا کنه.
وقتی رسید، ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد. خواست آیفون بزنه اما ترسید جونگکوکش خواب باشه.
_ خیل خب تهیونگ جونگکوک اون امگای رو مخ رو یادش نمیاد و الان فقط به خاطر بچه احساساتی شده فقط همین.
رمز در رو وارد کرد و در باز شد. رایحه جونگکوک رو احساس کرد و همین براش بس بود.
به سمت میز آشپزخونه رفت و شروع به چیدن صبحانه کرد قهوه ساز رو روشن کرد و سمت اتاق رفت تا جونگکوک رو بیدار کنه.
_ جونگکوک، جونگکوکی نمیخوای بیدا...
در اتاق رو باز کرد و با صحنه ای روبهرو شد که براش جدید نبود اما غیر قابل باور چرا.
جونگکوک سریع از خواب بیدار شد و اول به تهیونگ که با چشمای اشکی دمه در داشت بهش نگاه میکرد، نگاه کرد و بعد به جیمین که لخت بین بازوهاش خوابیده بود. خیلی آروم جوری که جیمین بیدار نشه از خودش جدا کرد و از اتاق خارج شد و تهیونگ خشک شده رو دنبال خودش کشوند._ تو اینجا چه کار میکنی؟
_ من! من اینجا چه کار میکنم! ببخشید آقا الان برای یه لحظه یادم رفت که شما فراموشی دارید و باید براتون تکرار کنم.
_ صدات رو بیار پایین و یواش حرف بزن.
_ چرا یواش حرف بزنم؟ چرا ساکت شم؟ نمیخوام جونگکوک تو رو یه بار از دست دادم و دیگه تکرارش نمیکنم تو یکم شل کردی دوباره پاهاش رو برات باز کرد آره؟
_ خفهشو دیگه هرچی بهت هیچی نمیگم بیشتر ادامه میدی آره باهاش خوابیدم ولی نه اونجوری که تو فکر میکنی برای اینکه باهاش بخوابم بهش التماس کردم حالا هم گمشو برو بیرون تا از خواب بیدارش نکردی
_ نمیرم بذار بیدار بشه من باید تکلیفم رو با تو اون هرزه مشخص کنم.جونگکوک بعد از شنیدن اون کلمه دیگه نفهمید داره چه کار میکنه.
_ بهت گفتم خفهشو بهت گفتم خفهشو.
با تمام وجودش داشت تهیونگ رو میزد و یک دفعه گلوش رو گرفت، هیچی نمیفهمید چون هم رات بود و هم روی نقطه ضعفش دست گذاشته شده بود.
_ ولم کن جونگکوک آیییی ولم کن.
جیمین با بالا رفتن صداها از خواب بیدار شد و به محض دیدن جای خالی جونگکوک و شنیدن صدای تهیونگ خم شد و لباسش رو از روی زمین برداشت و پوشید.
YOU ARE READING
і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇
Fanfiction_ تو اصیل ترین شرابی هستی که هرکسی به عمرش میتونه دیده باشه ولی _ ولی؟ _ فقط میتونه دیده باشه، فقط منم که نوشیدم ازش 🎀فعلا متوقف شده🎀 __________________________________ і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇 💜𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯 ✒𝘞𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @𝘣𝘭𝘶𝘦𝘣...