_ ولم کن
_ تو بارداری و به من نگفتی؟
_ مگه مهمه؟جونگکوک عصبی نگاهش کرد
_ معلومه که مهمه این بچه منه
_ مطمئنی؟ آخه تو چیزی یادت نمیاد گفتم شاید
_ شاید چی؟ معلومه که مطمئنمجیمین این روی جونگکوک رو برای خودش میخواست و الان نمیدونست باید به نطفه خودش حسادت کنه یا نه
_ الان چیزی عوض میشه؟ چیزی تغییر میکنه؟
_ معلومه که تغییر میکنه تو راجع به من چی فکر کردی؟
_ بخاطر بچه؟
_ آره به خاطر بچه، جیمین تو باید خوب بدونی که من بی پدر بزرگ شدم و اجازه نمیدم بچم هم بی پدر بزرگ بشه
_ پس من چی؟بغض جیمین آزارش میداد
_ بیا از اول شروع کنیم هوم؟ به خاطر بچمون. من من بهت کشش دارم بهت علاقه دارم ولی چیزی از گذشته بیاد نمیارم ولی آینده مال ماست جیمین به خاطر بچه لطفا
جونگکوک داشت به جیمین میگفت که شاید به خاطر نیارتش اما میخواد براش تلاش کنه، این چیزی نبود که جیمین میخواست اما حالا اتفاق افتاده بود و نمیتونست جلوس رو بگیره، دلش میخواست این حجم از احساسات جونگکوک رو برای خودش داشته باشه ولی...
_ تو اگه اینو میخوای باید...باید از تهیونگ جدا بشی من نمیتونم تحمل کنم که
_ معلومه که جدا میشم جیمین من برای بچم هر کاری میکنمحداقل الان جونگکوک رو کنارش داشت این برای شروع بد نبود. باید با احساساتش کنار میومد حق با جونگکوک رابطشون به زمان احتیاج داشت و جیمین این فرصت و میخواست بده.
(روزبعد)
_ اوما من دارم میرم
_ کجا میری کوک؟تهیونگ که داشت به مادر جونگکوک کمک میکرد برای صبحانه پنکیک درست میکرد پرسید
_ تهیونگ باید ما باهم حرف بزنیم ولی الان وقت ندارم دیرم شده
تهیونگ تخممرغ رو شکوند و دستش رو شست و با حوله خشک کرد
_ کجا باید بری که ساعت هفت صبح دیرت میشه؟
جونگکوک که از بدقولی بدش میومد و کم کم داشت این اتفاق میوفتاد چشماش رو بست و بعد به مادرش نگاه کرد تا نجاتش بده ولی مثل اینکه سوال مادرش هم بود پس
_ پیش جفتم
تعجب اولین چیزی بود که میشد از صورت تهیونگ خوند و بعدش ناراحتی؟
_ چرا باید بری..
_ تهیونگ من بهت چیزی رو توضیح نمیدم کلمه "جفتم" فکر کنم کافی باشه
_ جفت؟ جونگکوک جفت؟ کدوم جفت؟ همونی که یادت نمیاد؟ همونی که حتی نمیشناسیش؟ هه مسخره اس همونی که درخواست طلاق فرستادی براش؟
_ تو که یادت میاد تو که میشناسیش اون که رفیق صمیمیت بود دیگه چرا تهیونگ؟ چرا میخوای به من نزدیک بشی؟ چرا عذابش بدی؟ تهیونگ من و تو یه زمانی باهم بودیم و همو دوست داشتیم ولی به خاطر جیمین به خاطر اینکه فهمیدم جفتم اونه ازت جدا شدم حالا لطفا
_ حرف نزن جونگکوک، حرفی نزن که بعدش پشیمون بشی، خیلی کارت قشنگ و درست بوده که به روم میاری؟ خیلی خوبه که به خاطر جیمین از هم جدا شدیم؟ من الان اومدم تو رو از جیمین جدا کنم یا تو باهم تماس گرفتی گفتی برگردم؟
_ من فراموشی گرفتم
_ الان چه فاکی عوض شده؟ حافظه ات برگشته؟
_ جیمین بارداره
YOU ARE READING
і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇
Fanfiction_ تو اصیل ترین شرابی هستی که هرکسی به عمرش میتونه دیده باشه ولی _ ولی؟ _ فقط میتونه دیده باشه، فقط منم که نوشیدم ازش 🎀فعلا متوقف شده🎀 __________________________________ і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇 💜𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯 ✒𝘞𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @𝘣𝘭𝘶𝘦𝘣...