🍇 خواندن و یا نخواندن این پارت تاثیری در روند داستان ندارد و صرفا برای اکلیلی شدن شماست 🍇تهسان عروسک خرگوشش رو به جیمین داد.
_ بلا تو.
_ وای پسرم اینو برای پاپا آورده؟
_ اوهوم دوشت داری؟
_ معلومه که دوسش دارم. آخ خدا تو خودت عروسک منی نفسم.جونگکوک ابرو بالا انداخت.
_ پسرم پاپا خودش یه خرگوش بزرگ داره.
_ داره؟ کو پاپا خرگوش داری؟جیمین به جونگکوک نگاه کرد.
_ ددی داره شوخی میکنه.
نامجون و جین هم ریز ریز خندیدند.
_ من میریم شام آماده کنم.
_ وایستا میام کمکت.تهسان سریع رفت اتاق و دوباره بدو بدو برگشت و دست جونگکوک رو گرفت و کشید.
_ ددی بلیم کلاس.
_ کلاس چی؟
_ ددی گفتم که بهت آلمانی یاد بدم.جونگکوک خندید، سرش و تکون داد و همراه با تهسان به اتاقش رفت.
_ خب ددی شروع کنیم.
_ خیلی سخته؟
_ اوهوم.
_ خب باشه شروع کن.تهسان جونگکوک روی تختش نشوند و کلی مداد رنگی و ماژیک رنگی هم کنار خودش گذاشت.
_ خب سلام میشه " هالُ/ Hallo "
_ هالو؟
_ آره
_ ولی پسرم این حرف بدیه نباید بگی.
_ ددی نه اونجوری نه باید هالُ درشت بگو.
_ خیل خب هالوتهسان نگاه بدی به جونگکوک انداخت.
_ هالُ.
_ آفلین، حالا بگو " Guten Morgen / گوتِن مورگن"
_ آها اینو میدونم مثل انگلیسی گوتِ مورگِن.
_ ددی دگت کن آخرش "ن" داره؛ گوتنِ مورگن.
_ فهمیدم برو بعدی.جونگکوک حالا میفهمید تهسان چرا سخت کره ای صحبت میکنه. زبان اول تهسان آلمانی شده بود و این به واسطه حضورش در مهدکودک و کلا زندگی توی این کشور بود.
_ ددی بهت افتخار میکنی.
_ شِلا؟
_ چون که خیلی زرنگی ببین چه قشنگ آلمانی صحبت میکنی.
_ " دانکه شون/ Dankeschön "
_ جوجه الان بهم فحش دادی؟جونگکوک میدونست که پسرش ازش تشکر کرده اما میخواست سر به سرش بذاره.
_ " ناین/ Nein " یعنی نه ددی من..
جونگکوک به سمتش حمله کرد و روی تخت خوابوندش و تند تند بوسید و غلغلکش داد.
_ بخورم تو رو وایییییییی پسر
_ نه ددی نهههه کمک پاپا کمکم کنننناونقدر سرگرم همدیگه بودن که حضور جیمین رو متوجه نشدن.
تهسان زودتر از جونگکوک متوجه جیمین شد و سرش رو سمت گوش جونگکوک برد.
_ به پاپا بگو " ایش لیبِ دیش / Ich liebe dich "
جونگکوک گردنش رو کج کرد و اون هم جیمین رو دید.
_ جوجه حرف بدی که نیست ها؟
_ نوچ.
_ اگه حرف بدی بزنم بهش پاپات منو از خونه که هیچ از کشور پرت میکنه بیرو هااا.
_ یعنی دوستت دارم.جونگکوک دماغ کوچولوی پسرش رو گرفت و آروم کشید.
_ نخود و نگاه چیا یاد میده.
جیمین بالاخره به حرف اومد.
_ پدر و پسری خوشمیگذره؟
_ پاپا به ددی آلمانی یاد دادم.
_ آفرین قشنگِمن حالا بدو برو مسواکت رو بزن و بخواب که فردا پرواز داریم.تهسان چشمی گفت و سمت توالت رفت.
_ خیلی بچه زرنگی.
_ اینکه همزمان باید دو تا زبون رو یاد میگرفت باعث شد از بقیه بچه ها دیرتر صحبت کنه.
_ تو موفق شدی.
_ هوم؟
_ تو توی تربیت تهسان موفق شدی؛ خسته نباشی.آدم ها معمولا چینین حرف هایی رو به زبون نمیآوردند. هیچ کس از یک پدر یا یک مادر به خاطر تربیت درست تشکر نمیکرد؛ پدر و مادر ها هم انتظاری نداشتن چون بار کلمه " وظیفه " جلوی این انتظار رو میگرفت.
_ ممنونم.
_ احتمالا خیلی برات سخت بوده. یه کشور غریب بدون پدر تهسان و اینکه همزمان کار هم میکردی.
_ اوهوم بود.
_ دیگه تموم شد من کنارتون هستم.جیمین سکوت کرد و با لبخند و چشمای پر از اشک به جونگکوک خیره شد.
_ ایش لیبی دیش.
فضا احساسی میموند اگه تهسان با صدای بلند جمله جونگکوک رو تصحیح نمیکرد.
_ ددی ایش لیبِ دیش درسته نه ایش لیبی دیش.
جیمین و جونگکوک با صدای بلند خندیدند._________________________________________
اینم از اولین پارت ویژه ☔️
به دلتون نشست؟
کلمات رو کامل نوشتم برای اطلاع خودتون وگرنه تهسان فقط تلفظ درست رو میدونه و به جونگکوک گفت.پروانهآبی🦋
YOU ARE READING
і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇
Fanfiction_ تو اصیل ترین شرابی هستی که هرکسی به عمرش میتونه دیده باشه ولی _ ولی؟ _ فقط میتونه دیده باشه، فقط منم که نوشیدم ازش 🎀فعلا متوقف شده🎀 __________________________________ і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇 💜𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯 ✒𝘞𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @𝘣𝘭𝘶𝘦𝘣...