💜Part 7

265 44 7
                                    


فضای ماشین جونگ‌کوک اونقدری برای جیمین آرامش بخش بود که خوابش برده بود. با حس نگهداشتن ماشین چشماش رو باز کرد و خجالت زده به جفتش نگاه کرد

_ کککوک
_ جانم
_ من خوابم برد! متاسفم
_ اشکال نداره عزیزم
_ آه من خیلی آدم بدی ام نباید خوابم می‌برد

جونگ‌کوک کامل به طرف جیمین برگشت و دستاش رو گرفت

_ اینقدر خودت رو سرزنش نکن تو فقط خوابت برد همین

جیمین به دور و برش نگاه ‌کرد

_ کوک !!
_ جانممم
_ کوکککک!!!
_ جانممم
_ ما اومدیم بوسان؟
_ اوهوووم

جیمین چشم از ساحل مقابل چشماش گرفت و به جفتش نگاه کرد

_ تو یادت میاد؟
_ نه متاسفم

جیمین لحظه ای فکر کرد که جونگ‌کوک گذشته رو به یاد آورده ولی انگار اشتباه میکرد

_ اینجا یه رستورانی هست که ما همیشه..
_ میدونم ما همیشه آخر هفته ها میومدیم اینجا

جونگ‌کوک خندید

_ مارشمالو اینجوری نگاهم نکن من با مادرم حرف زدم تو خونمون کلی عکس هست
_ آهان چی گفتی؟ من مارشمالو ام ؟
_ اوهوم
_ مارشمالو خیلی صفت کیوتیه من کیوت نیستم من سکسی‌ام...
_ خب داشتی میگفتی

جیمین فلفلی کوبید روی سینه جونگ‌کوک

_ نکنه رایحه ام رو یادت رفته
_ اوه نه امگای عزیزم کیه که رایحه مست کننده شما رو یادش بره

جیمین مرموز نگاهش کرد

_ یعنی یادت نرفته؟
_ نه این تنها چیزیه که یادم نرفته اوه یه چیز دیگه هم یادم نرفته و البته با کیفیت فول اچ دی
_ چی؟

با صدای خنده جونگ‌کوک خواست ضربه دیگه ای بزنه که جونگ‌کوک سریع تر واکنش نشون داد و در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و سمت جیمین رفت و در ماشین رو براش باز کرد

_ بعداً هم میتونی منو بزنی از وقت ناهار گذشته صبح خیلی زود صبحانه خوردیم بیا پایین که توله ام حسابی گشنش شده حتما

زندگی داشت روی خوب رو به جیمین نشون میداد و این خوشحالش میکرد.
جونگ‌کوک از همه غذاهای موجود رستوران برای جیمین سفارش داد تا به قول خودش چیزی به توله اش نمونه یه وقت

_ بسه
_ چیزی نخوردی که بگو عااا
_ جونگ‌کوک گفتم بسه دیگه واقعا جا ندارم
_ خیل خب پس این آخرین لقمه هوم؟

نه گفتن به این جونگ‌کوک خوشحال با چشمایی که می‌درخشیدن خیلی سخت بود

_ باشه

و سمت جونگ‌کوک خم شد و لب های پاستیلیش رو از هم فاصله داد که باعث شد جونگ‌کوک آب دهنش رو قورت بده و نتونه کاری کنه

і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇Donde viven las historias. Descúbrelo ahora