💜Part2

285 45 0
                                    

جیمین که دید دیگه نمیتونه رانندگی کنه خودش رو به درمانگاه رسوند تا شیشه خورده ها رو از پاش جدا‌کنن
_ اوه خدای من با این پا که آسیب دیده کفش پوشیدی و رانندگی کردی؟

جیمین با خجالت سر تکون داد

_ کسی نبود که کمکت کنه؟ تو مارک داری، جفتت چرا کمکت نکرد؟
_ خونه نبود
_ اشکال نداره، چیزی نیست الان کمکت میکنم

برای تشکر و احترام کمی سرش رو خم کرد، در طول مدت پانسمان پرستار کلی باهاش حرف زد ولی جیمین چیزی نشنید

" فراموشش نکرده، شوهرت، جفتت، تو رو فراموش کرده ولی اونو یادش نرفته، یعنی یه روزی دوباره منو یادش میاد؟ ولی چرا؟ "

_ تمومه عزیزم، میتونی بلندشی ولی رانندگی نکن ممکنه پانسمانت باز بشه

دوباره تشکر کرد و با بغض به هیونگش زنگ زد

_ جیمین!
_ هیونگ میشه بیایی به درمانگاه نزدیک خونه مادر جونگ‌کوک و به ماما و ددیم چیزی نگی
_ خدای من جیمین چی شده؟
_ هیونگ میشه اول بیایی بعد برات تعریف کنم؟
_ آره اومدم

مدت زمانی که طول کشید تا جین خودش رو به جیمین برسونه برای جیمین کمتر از ده دقیقه گذشت به شدت به همسرش فکر میکرد و سناریو های مختلف توی ذهنش پرورش میداد

_ اوه جیمین، ببخشید ترافیک بود دیر شد
_ مشکلی نیست، هیونگ
_ چی شده؟
_ پاهات آسیب دیده؟
_ آره شیشه رفت توش

جین فهمید که جیمین نمیخواد راجع به پاش توضیح بده

_ جونگ‌کوک بازم تو رو رد کرد؟

بغض جیمین شکست و با لب های آویزون به هیونگش نگاه

_ هیونگ، گفته تهیونگ بیاد، اونو خواسته، حالا من چه کار کنم؟

جین فکرش روهم نمی‌کرد که جونگ‌کوک تا این حد بتونه دل جیمین رو بشکنه نوچی کرد و به تخت جیمین نزدیکتر شد و کنارش نشست

_ جیمینی، عزیزم گریه نکن، بهش حق بده اون تو رو به یاد نداره، تو باید خودت رو برای بدترش آماده کنی ولی اینو بدون که موقته، من دارم بهت میگم موقتیه و تو میدونی که در این مورد دروغ نمیگم
_ چطور موقته؟
_ اون همین حالا هم هر دقیقه در حال جنگ با گرگشه و اینو بدون که گرگش بالاخره پیروز این جنگ میشه

جیمین که بالاخره بعد از مدتی خبر خوش شنیده بود اشکاش رو پاک کرد و بینیش رو بالا کشید

_ بریم خونه هیونگ، منو ببر خونه

***

_ جونگ‌کوک دلم برات تنگ شده بود

جونگ‌کوک به تهیونگ که بلافاصله خودش رو انداخت بغلش نگاه کرد

_ منم عزیزم
_ خدای من، چه اتفاقی برات افتاد؟ تصادف کردی؟
_ آره الان دیگه دو ماه شده
_ من آمریکا بودم خبر نداشتم به محض اینکه اوما باهام تماس گرفت خودمو رسوندم کره

і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇Where stories live. Discover now