با شنیدن صدای گریه اطرافش بالاخره به هوش اومد. مادرش و جین هیونگش رو دید که کنار تخت نشسته بودن و اشک میریختن.
_ چی شده؟
جین زودتر از مادرش صداش رو شنید و خیلی سریع بهش نزدیک تر شد.
_ به هوش اومدی؟ خوبی؟
جیمین سعی کرد بشینه که باعث شد زیر دلش تیر بکشه.
_ تکون نخور.
در اتاق باز شد و جونگکوک با چشمای خیس از اشک وارد اتاق شد.
_ مادر، جین هیونگ من میخوام که خودم با جیمین حرف بزنم. لطفا.
آخرین چیزی که جیمین به یاد داشت این بود که میخواست مادر جونگکوک رو ببینه و بعدش..بعدش....
_ جونگکوک چرا گریه کردی؟
_ جیمین ما...ما
_ ما چی حرف بزن!
_ ما بچمون رو از دست دادم.
_ چی داری میگی؟
_ گفتم ما..
_ دروغ نگو
_ جیمین آروم باش خواهش میکنم.
_ چرا آروم باشم؟ چرا باید آروم باشم؟ به خاطر اون معشوقه تو من بچم رو از دست دادم میفهمی یعنی چی؟ اون امگا بالاخره...میون اشک هاش مجبور شد بغضش رو قورت بده.
_ بالاخره زهرش رو ریخت. من بچم رو میخوام بچم رو بهم برگردون آلفا.
_ چی داری میگی؟ تهیونگ! دیونه شدی؟ تهیونگ پرواز داشت و الان کره نیست.
_ معلومه که نیست. با ماشین بهم زد و بعدش فرار کرد خودم دیدمش.
_ عزیزم من میدونم چه چیزی رو داری پشت سر میزاری درکت میکنم منم پدرش بودم ولی ببین با مقصر دونستن تهیونگ بچمون برنمیگرده و...جیمین متعجب به جونگکوک خیره شد.
_ تو حرفم رو باور نمیکنی؟ دارم میگم اون بهم زد.
_ نه امکان نداره تهیونگ نمیتونه اینقدر پست باشه.
_ برو بیرون.
_ چی!
_ گفتم برو بیرون میخوام تنها باشم.روش رو از جونگکوک برگردوند و به پنجره خیره شد.
جونگکوک خواست سمتش بره و حرف بزنه که با ورود دکتر سکوت کرد._ جونگکوک من فقط ازت خواستم باورم کنی ولی تو تو باورم نکردی..
جیمین با شنیدن صدای باز شدن در با خودش فکر کرده بود جونگکوک در و باز کرده تا از اتاق خارج بشه اما اشتباه فکر میکرد.
_ آلفا جئون امکانش هست با امگا تنها صحبت کنم.
_ بله.جیمین به طرف دکتر برگشت.
_ دکتر.
_ پارک جیمین، برای توله ات متاسفم ولی واقعا شانس آوردی...***
یه هفته از اون اتفاق میگذشت و جونگکوک از اینکه جیمین به هیچ وقت قبول نمیکرد تا باهاش رو در رو بشه عصبی بود.
_ من بهش حق میدم.
_ مادر شما خودت باور میکنی که تهیونگ بخواد به جیمین آسیب برسونه؟ اونم وقتی که بارداره؟
_ جیمین توجه و علاقه تو رو داشت چرا باید دروغ بگه؟ اونم وقتی که بچه اش رو از دست داده؟
YOU ARE READING
і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇
Fanfiction_ تو اصیل ترین شرابی هستی که هرکسی به عمرش میتونه دیده باشه ولی _ ولی؟ _ فقط میتونه دیده باشه، فقط منم که نوشیدم ازش 🎀فعلا متوقف شده🎀 __________________________________ і ⍴ᥙr⍴ᥣᥱ ᥡ᥆ᥙ 🍇 💜𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘮𝘪𝘯 ✒𝘞𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : @𝘣𝘭𝘶𝘦𝘣...