part 1

609 56 32
                                    

سال ۱۲۶۹

بچه ها بیرون محوطه خونه مشغول بازی کردن بودند
تسه وانگ با لبخند غرق تماشای‌ دیدن فرزندانش شده بود
+بچه ها دیگه باید بیاید داخل شب شده
_چشم پدر

همه خوابیده بودند ولی تهیونگ بیدار بود و هنوز نخوابیده بود

+بسوزونیدشون
سر و صدایی که از بیرون به گوش می‌رسید توجه تهیونگ رو جلب کرد و لحظه ای بعد متوجه شد انبوه بزرگی از مردم به آنها هجوم آورده اند. تهیونگ با دیدن این صحنه ترسید و سریع پدرش را بیدار کرد
_پدر..پدر لطفا بیدار شو
تسه وانگ با شنیدن صدای تهیونگ از خواب بیدار شد
×چی شده پسرم؟
_پدر به ما حمله شده
×چی؟
تسه وانگ از خونه بیرون رفت تا ببینه قضیه چیه
×اینجا چه خبر شده؟
لحظه ای بعد شووان یی با فرزندانش نیز بیرون آمدند
بچه ها با دیدن شعله های آتش دست مردم ترسیدند و پشت مادرشان پناه گرفتند
+هیولایید! موجودات خون خوار... باید نابود بشید
آن گروه تیر های چوبی شان را به سوی آنها نشونه گرفتند
تسه وانگ وردی خوند تیر های آنها را سوزاند و با خانواده اش فرار کرد
×فرار کنید!

تونستند فرار کنند و
در غاری توی اعماق جنگل پناه گرفتند
این سوک با بغض به مادرش نگاه کرد
+مامان! ما...ما واقعا هیولاییم؟
شووان یی این سوک را در آغوشش گرفت و مشغول نوازش کردن موهای بلند و خرمایی او شد
_نه دخترم در اصل اون کسانی که بهمون حمله کردند هیولان نه ما
شووان یی متوجه تهیونگ شد که در حال نظاره کردن بیرون بود و مشغول فکر کردن بود
شووان یی پیش تهیونگ رفت
_تهیونگ!
+بله مادر
_پسرم حالت خوبه؟
تهیونگ به سختی لبخند زد و سعی کرد عادی رفتار کنه
+خوبم
تهیونگ به مادرش نگاه کرد
+مادر میتونم بپرسم از این به بعد قراره چطور زندگی کنیم؟
شووان یی لبخند تلخی زد
_شاید مجبور باشیم همیشه در حال فرار باشیم
ما هیچوقت نباید به آدم ها اعتماد میکردیم در واقع اعتماد کردن شروع یک کابوس وحشتناکه و الان داریم توی اون کابوس زندگی می‌کنیم
شووان یی دستش رو بر شونه تهیونگ گذاشت و به چشمان ستاره ای پسرش نگاه کرد
_تهیونگ به من یک قولی رو بده
قول بده همیشه از خواهر و برادرات محافظت کنی
پسرم تو با اینکه خیلی کوچیکی ولی از همه ما عاقل تری
+ولی مادر شما و پدر از همه ما بزرگ تر و با تجربه ترید
_پسرم بالا رفتن سن و بزرگتر بودند نشانه عاقل بودن و پخته بودن نیست در واقع با فهمیدنه
تو از همه ما فهمیده تر و باهوش تری و مطمئنم همیشه بهترین انتخاب هارو میکنی
به قولت عمل میکنی؟
+قسم میخورم

۲۰۱۶

تهیونگ
تصمیم گرفتم که مثل انسان های عادی زندگی کنم و با آنها هم رنگ بشم و سعی کنم مثل پسر های ۱۷ ساله رفتار کنم اولین کاری که به ذهنم رسید انجام بدم این بود که خودم رو در مدرسه ثبت نام کنم
+سلام بچه ها صبحتون بخیر
_صبح شما هم بخیر
+امروز یک دوست جدید به جمع ما اضافه میشه تهیونگ میتونی بیای داخل
سعی کردم عادی به نظر برسم و با احتیاط و آرامش وارد کلاس شدم
+تهیونگ میتونی خودت رو به بچه ها معرفی کنی؟
_سلام کیم تهیونگ هستم و امیدوارم اینجا خیلی جای آزاردهنده ای نباشه
همه بچه ها از حرف تهیونگ خندیدند
_حرف خنده داری زدم؟
+تهیونگ بهتره یک صندلی پیدا کنی و بشینی
تهیونگ رفت و دنبال یک میز خالی گشت و نشست
+خب بچه ها این درس به صورت گروهیه و به گروه های دو نفره تقسیم می شوید و یک مقاله به من تحویل میدید
یکی از بچه ها دستش رو بالا برد
_ببخشید استاد میتونید بگید راجب چه موضوعیاتی میتونیم تحقیق کنیم
+یکی از حوادث مهم و اعجاب‌انگیز تاریخ کره
همه بچه ها یک هم گروهی برای خود انتخاب کردند ولی کسی با تهیونگ هم گروهی نشد
+تهیونگ تو میتونی با سوکجین هم گروه باشی
تهیونگ با چهره بی خیال و سرد خود به معلم نگاه کرد
_هرچی شما بگید
زنگ خورد
تهیونگ به طرف کافه مدرسه رفت تا استراحت کنه ولی صدایی توجه او را به خود جلب کرد و به دنبال صدا رفت.
+بزارید برم
×پسرک بدبخت. تو کشورت خیلی اذیت میشدی که اومدی اینجا؟
+خفه شو
گیومی خواست تا به جین مشت بزنه ولی تهیونگ جلوی اون رو گرفت
_ولش کنید
گیومی به تهیونگ نیشخند زد
×این تازه وارد رو نگاه عجب رویی هم داره حالا از سر راه من برو کنار
ولی تهیونگ از سرجایش تکون نخورد و با چشمان سرد و چهره بی حسش در حال نگاه کردن او بود
×گفتم برو کنار
گیومی دستش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و خواست تا او را هول دهد ولی زمانی که دستش رو روی شونه تهیونگ قرار داد درد وحشتناکی رو توی دستش حس کرد و استخون های دستش شکست و از درد روی زمین افتاد
تهیونگ دست جین رو گرفت و با خودش برد
جین وسط راه دست تهیونگ رو ول کرد
و از اتفاقی که افتاده بود حیرت زده و شوکه شده بود
+چطوری اون کار رو کردی؟
_کاری نکردم
جین نیشخندی زد
+خودم دیدم وقتی شونت رو لمس کرد انگشت هاش شکست
تهیونگ به جین لبخند زد
_اتفاقی بود
+واقعا آدم عجیبی هستی
_یک وقت مناسب تر میتونیم راجب به این موضوع حرف بزنیم امروز به خونم دعوتت میکنم تا روی مقاله کار کنیم الان هم باید بریم سر کلاس
+باشه
این زنگ کلاس تاریخ داشتم و خیلی کسل کننده بود.
واقعا مسخرست تاریخی که زندگی کردم رو باید درسش رو بخونم
یکی از بیرون خانم لی رو صدا میزد و برای چند لحظه از کلاس خارج شد
یکی از بچه های کلاس از فرصت استفاده کرد و ماژیکی از جیب خود برداشت به سمت تخته رفت و تصویر معلم را بر روی تخته کشید و جمله تمسخر آمیزی کنار تصویر نوشت
جین سر کلاس خوابش برده بود و ماژیک رو به آرومی روی میز جین گذاشت.
تهیونگ متوجه قضیه شد و رفت ماژیک رو از روی میز جین برداشت و همون لحظه معلم وارد کلاس شد و با دیدن تصویر روی تخته خشم تمام وجودش رو فراگرفت و تهیونگ را دید که ماژیک در دستانش است
+بیرون
تهیونگ از حرف خانم لی شوکه شد و خواست خودش رو توجیح کنه
_ولی خانم لی سوتفاهم شده
+گفتم بیرون
تهیونگ به سرعت و با عصبانیت از کلاس خارج شد
کلاس تموم شد و زنگ خورد
کیم دان کسی که آن جمله رو بر تخته نوشته بود
به سمت توالت مدرسه رفت و زمانی که مشغول شستن دست هایش بود تهیونگ رو که بر دیوار تکیه داده و در حال نگاه کردنش بود رو دید و نیشخندی زد
+چیه؟چیشده؟نکنه از اینکه از کلاس بیرون افتادی ناراحتی؟
دست هایش رو خشک کرد و خواست بیرون بره ولی تهیونگ جلوی راهش قرار گرفت و مانع رفتنش شد
+چیکار میکنی؟از سر راهم برو کنار
تهیونگ با گام های کوتاه و آروم بهش نزدیک شد
+گفتم از سر راهم برو کنار نمیشنوی؟
تهیونگ چشمانش به رنگ سبز تغییر پیدا کرد و به چشمان کیم دان نگاه کرد
_از این مدرسه برای همیشه میری و دیگه هیچ وقت این دور و اطراف پیدات نشه
+چشم
_حالا از جلوی چشمان دور شو
+داشتی چیکار میکردی؟
تهیونگ از حضور ناگهانی جین پشت سرش ترسید
_یاااا این کارت اصلا درست نیست
جین با نگاهی مشکوک به تهیونگ نزدیک شد
+چطوری اون پسره سریع از دستورات اطاعت کرد؟
تهیونگ به جین چشم غره رفت
_اصلا نمیدونم راجب چی حرف میزنی حالا بزار برم
+هی کجا میری مدرسه تعطیل شده مگه قرار نبود روی مقاله کار کنیم؟
_اوه راست میگی
+خب؟نمیخوای دعوتم کنی؟
_کجا؟
+خونه ات
_خونه ام برای چی؟؟؟؟؟
جین به تهیونگ لبخند زد
+انگار واقعا هیچی نمیدونی پس کجا میخوای روی مقاله کار کنیم؟
_خب پس برو کیفت رد بردار
.
.
.
تهیونگ جین رو به خونه اش برد.
جین با دیدن خونه تهیونگ خیلی شوکه شد
+واو توی همچین جایی زندگی میکنی
تهیونگ گوشه دیوار وایستاده بود و با بی حس ترین حالت ممکن به جین نگاه می‌کرد
_آره
بطری مشروبی که روی میز پذیرایی بود توجه جین رو جلب کرد
+این مشروب خیلی گرون قیمته
جین در بطری رو باز کرد و مقداری از مشروب رو خورد
تهیونگ نزدیک جین شد و بطری رو ازش گرفت
_این کار رو کنی مست میشی و نمیتونی رو مقاله کار کنی
+باشه ضدحال

چهار ساعت گذشته بود و بالاخره مقاله تموم شده بود
+بالاخره تموم شد

_مزخرف ترین کاری بود که توی عمرم انجام دادم
تهیونگ با خستگی مشروبی که کنار تخت بود رو برداشت و ازش خورد
جین با نگاه عجیبی به تهیونگ نگاه می‌کرد
تهیونگ متوجه منظور جین شد و بطری مشروب رو به اون داد
_بگیرش برای خودت میرم یک بطری دیگه بیارم

تهیونگ صدای آهنگی که از اتاق میومد توجهش رو جلب کرد و سریع به سمت اتاقش رفت
جین روی تخت تهیونگ واسیتاده بود و در حال رقصیدن بود
تهیونگ عصبانی شد و آهنگ رو قطع کرد
_هی تو اتاق من داری چه غلطی میکنی
جین آروم از روب تخت پایین اومد و به تهیونگ نزدیک شد با مظلومیت خاصی به تهیونگ نگاه می‌کرد
+هی  پسره عجیب اینقدر ضدحال نباش
تهیونگ دست جین رد گرفت و سعی کرد از اتاق خارجش کنه
_بهتره برسومنت بدجوری مست کردی
جین دست تهیونگ رو ول کرد
+ولم کن
جین با دستش مشغول نوازش کردن صورت تهیونگ شد و غرق تماشای لب های باریک و زیبایش شده بود
تهیونگ دست جین رو گرفت تا دیگه به کارش ادامه نده
_لطفا تمومش کن
جین در همان حالت که تهیونگ دستش رو گرفته بود او را بوسید و عمیق مشغول بوسیدن او شد
وقتی لب هایشان از هم فاصله گرفت تهیونگ خیره و شوکه در حال نگاه کردن جین بود
_چی..چیکار کردی؟

love spell Where stories live. Discover now