part 8

139 24 48
                                    

+رفته...شاگرد جدیده که تازه به مدرسه اومده
_اسمش چیه؟
+کیم ووبین
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و اهمی گفت
_هم جالبه
صدای زنگ به صدا دراومد
+اوه زنگ خورد بهتره بریم بر کلاس
تهیونگ لبخندی زد و دستش رو روی شونه پسر کوچیکتر انداخت
_باشه

کلاس تاریخ

×خب بچه ها درس امروز راجب یکی از بزرگ ترین و پر رمز و راز ترین پادشاهان تاریخه کره است،
پادشاه کیم تهیونگ عضو
خاندان سلطنتی میوسترال یکی از بزرگترین خاندان های قرن ۱۷ تاریخ کره بودند و کارهای زیادی برای خدمت به کشورشون کردند
اما عجیب ترین چیزی که راجب این خاندان وجود داره اینه که هیچ عکسی تا الان ازشون پیدا نشده و داخل تمام عکس ها چهره اشون سوزونده شده
_اوهوم جالبه
واقعا مسخرست که سر کلاسی بشینی و بخوای داستان زندگی خودت رو گوش بدی
گیومی نیشخندی صدا دار زد و با تمسخر به تهیونگ گفت
+هی تهیونگ با پادشاه شباهت اسمی داری و فکر کنم تنها شباهتتون فقط توی اسمتون باشه چون تو فقط یک بی عرضه ای و اون یکی از بزرگترین پادشاه های تاریخ کره است
تهیونگ نیشخندی زد و شروع به خندیدن کرد
_اون زمان رده پایین ترین مردم عموما کشاورزان،مزرعه داران و کارگران بودند اما با کار کردن زیاد و بی وقفه تمام سعیشون رو می‌کردند تا به کشورشون خدمت کنن تو نه تنها شباهتی به پادشاه نداری حتی هیچ شباهتی به مردم رده پایین هم نداری چون اونا فایده ای برای کشور داشتن تو فقط داری با حرف های بی موردت فقط اکسیژن کشور رو هدر میدی
سکوت عمیقی توی کلاس به وجود اومد و گیومی از خشم و خجالت سرخ شد و دستاش رو محکم مشت کرده بود
×تهیونگ.....
_تهیونگ از کلاس برو بیرون درسته؟ همیشه همه اتفاقات گردن من میوفته و آدم بده داستان میشم
اگه میخواید از کلاس بیرون برم با افتخار درخواستتون رو قبول میکنم
خانم وو با قاطعیت و صدای نسبتا بلندش گفت
×بشین سرجات
تهیونگ با بی خیالی شونه هاش رو بالا انداخت
_هرجور مایلید
خانم وو سعی کرد لبخندی بزنه و عادی رفتار کنه
×خب بچه ها درس رو ادامه میدیم.....
این سوک زودتر از بقیه از کلاس بیرون رفت و با خستگی به کافه مدرسه رفت و روی یکی از صندلی ها نشست و مشغول نوشیدن قهوه اش شد
_ببخشید میتونیم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
این سوک متوجه صدایی از پشت سرش شد و متعجب سرش رو به سمت صدا برگردوند
+اوه البته
پسر سریع صندلی رو عقب کشید و روبه رو این سوک نشست
این سوک به سرتا پای پسری به روبه روش نشسته بود نگاه کرد لباسی پشمی و نیلی رنگ به تن داشت و موهای نسکافه ای و فرفری بلندی داشت
_مقداری خجالت میکشم از حرفی که میخوام بزنم اما شما توی درس تاریخ و بسیاری از درس های دیگه مهارت زیادی دارید اگه مشکلی نیست میتونید زنگ های استراحت داخل کتابخونه مدرسه بهم تدریس کنید؟
+آره مشکلی نیست فقط میتونم اسمتون رو بپرسم؟
_خودم رو بهتون معرفی نکردم من دونگ ووکم
+از آشناییت خوشبختم
دونگ ووک سمت جیبش رفت و کاغذ کوچیکی رو از داخل جیبش درآورد
_این شمارمه میتونید بهم زنگ بزنید
+باشه
.
.
۴:۰۰
کلاس تموم شده بود و داخل کافه مدرسه تنها نشسته بودم و مشغول نوشیدن آیس آمریکانو ام بودم
جین تصمیم گرفته بود توی کلاس های فوق العاده شرکت کنه و منتظر بودم کلاسش تموم شه و باهم برگردیم
چند لحظه بعد سایه چند تا آدم بالا سرم دیدم به آرومی سرم رو بالا گرفتم و گیومی رو دیدم که با چند تا از دوستاش بالا سرم عصبانی واستاده بودن
_چیه؟
+معلومه خیلی تنگ میخاره
تهیونگ با بیخیالی نیشخندی زد
_خیلی حرف میزنی
گیومی آیس آمریکانو تهیونگ رو برداشت و روی زمین انداخت و تمام نوشیدنی پخش زمین شد
_خیلی کار جالبی بود
گیومی یقه تهیونگ رو گرفت و از روی صندلی بلندش کرد و با چشمای سرخش که می‌شد عصبانی رو از توشون متوجه شد به تهیونگ خیره شد
+با من در نیوفت
_و اگه بیوفتم چی میشه؟
گیومی خشمش فروکش کرد و مشتی محکم توی صورت تهیونگ زد و روی زمین افتاد
تهیونگ خندید و از روی زمین بلند شد
+اگه میخوای بازی کنی مشکلی ندارم
تهیونگ با گام های آروم و آهسته به گیومی نزدیک تر شد و با چشمایی که به رنگ سبز روشن تغییر پیدا کرده بود به گیومی خیره شد
گیومی با هر قدمی که تهیونگ بهش نزدیکتر میشد گامی کوچک به سمت عقب بر می‌داشت
_چی شده نکنه ترسیدی؟
گیومی با صدای لرزانش گفت
+چی..چی؟ترس؟
گیومی رو به افرادش کرد و با صدای بلند گفت
+منتظر چی هستید احمقا برید بزنیدش
یکی از افراد گیومی که مردی نسبتا درشت و قد بلند بود مشتش رو به سمت تهیونگ نشونه گرفت
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و چند لحظه بعد ناپدید شد و مشت توی صورت پسری که پشت سر تهیونگ بود خورد و باعث شکستن دماغش شد
اون پسر از درد روی زانوهاش افتاد و از دماغش با شدت خون سرازیر میشد
_اوه مثل اینکه اشتباه نشونه گرفتی
+عوضی......
گیومی با چشمانی که به رنگ خون دراومده بود به تهیونگ خیره شد و شتابان سمت تهیونگ اومد
فقط چند قدم با تهیونگ فاصله داشت
و تهیونگ آروم زیر لب وردی رو زمزمه کرد
گیومی دردی هولناک و وحشتناک رو توی بدنش احساس کرد و از درد روی زمین افتاد و به خودش پیچید
تهیونگ روی زانوهاش نشست و چونه گیومی رو محکم توی دستاش گرفت
_به چشمام کن توی مدرسه با دوستات درگیر شدی و به خاطر همین این بلا سرت اومده و من رو هم ندیدی
تهیونگ لبخندی زد و دستی روی موهای گیومی کشید
_آفرین بچه خوب
تهیونگ توی راهرو داشت به سمت کلاس جین میرفت و به نظر می‌رسید که دیگه تا الان کلاسش تموم شده باشه
توی راهرو محکم به پسری قد بلند که عینکی گرد داشت برخورد کرد
ووبین تعظیم کوتاهی کرد
+عذر میخوام
_اشکالی نداره فقط میتونی خودت رو معرفی کنی؟ امروز توی کلاس دیدمت و به نظر میاد تازه اومده باشی
+اوه البته اسم من کیم ووبینه
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت
_هوم ووبین....
تهیونگ نیشخندی زد و یقه ووبین رو گرفت و محکم به دیوار چسبوند
_من رو چی فرض کردی؟ الکی ادای انسان های مظلوم و بی گناه رو در نیار من خوب میتونم فرق بین انسان ها و موجودات عوضی مثل تو رو متوجه بشم
حالا جوابم رو بده تو کی هستی؟
ووبین به تهیونگ خیره شد و شروع به خندیدن کرد
+مثل اینکه لو رفتم
چند لحظه بعد ووبین تغییر شکل داد و به پسری با موهای خرمایی تیره که ژاکتی چرمی و مشکی رنگ به تن داشت داشت تغییر کرد
تهیونگ دستاش لرزید و یقه پسر رو ول کرد
تهیونگ شوکه به پسر خیره شد و با صدای لرزونش گفت
_جو..جونگکوک؟
+سوپرایز
جونگکوک با دستش ژاکتش رو صاف کرد
+دلتنگم بودی؟
تهیونگ زبونش بند اومده بود و نمی‌دونست باید چی بگه
_اما..اما تو مرده بودی...
+اما الان سالم جلوت وایستادم
_غیر ممکنه
+اوه تازه میبینم تونستی دوباره یون رو پیدا کنی صبر کن اسمش تو این زندگی چی بود...آها سوکجین
_بهش کاری نداشته باش
+آیگو تهیونگ قصه ما دوباره تونسته عشقش رو پیدا کنه و می‌ترسه که دوباره از دستش بده
_یک تار مو ازش کم بشه این بار با دستای خودم میکشمت
+نگران نباش فعلا کاری باهاش ندارم
_عوضی.....
+تهیونگ داری با کی حرف میزنی؟
شنیین صدای سوکجین باعث فروکش کردن عصبانیتم کرد
_چی..چی؟
سریع به دور و اطرافم نگاه کردم اون رفته بود
سوکجین با نگرانی بهم نزدیکتر شد
+تهیونگ حالت خوبه؟
با نگرانی به سوکجین نزدیک تر شرم و محکم اون رو توی آغوشم گرفتم
چشمام رو بستم و رایحه خوش موهاش رو وارد ریه هام کردم و بوسه ای کوتاه روی موهای خرماییش زدم
جین از حرکت ناگهانیم شوکه و نگران شده بود اما
چند لحظه بعد اون هم متقابلا من رو در آغوش گرفت
از بدنش کمی فاصله گرفتم و صورت نرم و برفیش رو توی دستام گرفتم
به چشم های فندوقی مرواریدی شکلش خیره شدم
دیدن چشمای درخشانش و تمام وجودش بهم آرامش خالص و حس امنیت بهم منتقل میکرد
+تهیونگ بهتری؟
لبخند کمرنگی زدم
_چشمای معصوم و مرواریدیت بهم آرامش میده
دستم رو دور کمر ظریف و باریکش حلقه کردم و باهاش به بیرون مدرسه حرکت کردم
_کلاست چطور بود؟
+اومم کسل کننده بود چرا شرکت نکردی؟
_حوصله شنیدن غر غر ها و حرف های معلم هارو نداشتم
جین بعد شنیدن حرف های تهیونگ شروع به خندیدن کرد
+تهیونگ! حداقل تو کلاس ادبیات شرکت میکردی تازه دو روز دیگه هم امتحان ادبیات داریم
_صبر کن...امتحان؟؟
+تهیونگ نگو که نمیدونستی
_نمیدونستم
+چیزی خوندی؟
_یادم نمیاد تاحالا کتاب رو باز کرده باشم اما اگه تو باهام کار کنی شاید حتی بهتر از توضیح معلم ها یاد بگیرم
جین لبخندی کمرنگ روی لب هاش شکل گرفت
جین متوجه شد مسیری که تهیونگ داره میره مسیر خونه نیست متعجب از تهیونگ پرسید
+تهیونگ داریم کجا میریم؟
_هرجایی به غیر از خونه
+چرا؟
_عجیبه که بخوام یکم با عشقم وقت بگذرونم؟
توی راه جین جلوی یک سینما وایستاد
+نظرت درباره یک فیلم چیه؟
_فکر خوبیه
تهیونگ با جین داخل سینما رفت جین آروم راه می‌رفت و بادقت پوستر های فیلم هارو نگاه می‌کرد
+تهیونگ نظرت درباره یک فیلم ترسناک چیه؟
_هرچی تو بگی
جین همراه تهیونگ به داخل سالن رفتند و منتظر موندند تا فیلم شروع بشه
جین وسطای فیلم ترسید و لحظه ای چشماش رو بست و وقتی چشماش رو باز کرد تهیونگ رو دید که با خوشحالی و لذت در حال ديدن فیلمه
جین محکم به بازوی تهیونگ زد
+تهیونگ اومدیم فیلم ترسناک ببینیم چرا جوری فیلم رو نگاه میکنی که انگار داری فیلم کمدی تماشا میکنی؟
_سوکجین این فیلم اصلا ترسناک نیست خیلی بامزست
+بامزه؟همین چند دقیقه پیش قاتل فیلم قربانیش رو با ده ضربه چاقو به قتل رسوند تو به این میگی بامزه؟
_یااا سوکجینا برای چیزی که واقعیت نداره چرا باید بترسم؟
جین چشم غره ای رفت و دوباره به صفحه سینما خیره شد و با دیدن صحنه ای دستش رو دور بازوی تهیونگ حلقه کرد و محکم فشار داد
_سوکجینم نیازی به ترسیدن نیست
+تهیونگگگ
تهیونگ با دیدن جین توی اون وضعیت شروع به خندیدن کرد
+خیلی بدجنسی
_همستر کوچولوی خودمی
.
.
_فیلم خیلی خوبی بود
+آره اونجوری که نگاهش میکردی انگار خیلی کمدی بودش
_اوهوم
تهیونگ به ساعتش نگاه کرد و متوجه شد ساعت ۸:۰۰ شبه
_اوه ساعت هشته فقط امیدوارم موقع غذا درست کردن زیاد خراب کاری نکنن
+تهیونگ میتونم ازت یک سوالی بپرسم؟
_البته
+تو طبیعتا یک خون آشامی پس چطوری از غذای انسان ها تغذیه میکنی؟
تهیونگ به انگشتر توی دستش که نگینی لیمویی رنگ براق داشت اشاره کرد
_من و خانوادم هممون یکی از این انگشتر ها داریم باعث میشه بتونیم از غذای انسان ها به جای خون تغذیه کنیم
جین به انگشتر یاسی رنگ که توی انگشتر اشاره اش بود اشاره کرد
+این یکی؟
_اوه این کمک میکنه در برابر نور خورشید آسیبی نبینیم
.
.
+این سوک اون گوشی کوفتی رو بزار کنار و بیا کمک
_من گشنم نیست
شوگا خرناسه ای کشید و به مرغ که کنار ماکروفر بود اشاره کرد
+جیهوپ اون مرغ رو میدی
_باشه
جیهوپ مرغ رو برداشت و به شوگا داد
جیهوپ با چشمای متعجبش به ماهیتابه ای که رو گاز بود نگاه کرد
_شوگا....ماهیتابه
شوگا سرش رو به طرف ماهیتابه چرخوند و سیر و پیاز داخل ماهیتابه کاملا سوخته بودن
شوگا سریع به طرف ماهیتابه رفت و زیر گاز رو خاموش کرد
+لعنتی....
شوگا با کلافگی و بی حوصلگی به ساعت نگاه کرد
+ساعت ۱۰:۳۰ این تهیونگ کجاست پس؟
جیهوپ به شوگا نزدیک تر شد و دستش رو روی شونه اش انداخت
_نظری ندارم اما هیونگ لازم نیست نگران غذا باشی میتونیم یک چیزی از بیرون سفارش بدیم
+باشه
جبهوپ گوشیش رو از روی میز برداشت و به پیتزا فروشی زنگ زد و دو تا پیتزا سفارش داد

love spell Where stories live. Discover now