part 5

156 33 36
                                    

پایان فلش بک
گرمی اشک رو روی گونه ام حس کردم
دستم رو روی قفسه سینه ام گذاشتم
توی قلبم دردی کهن و دردناک رو حس میکردم
به یادش آوردم......
اون...اون یون من بود
من یک احمق و عوضی واقعی بودم چرا هیچ کاری نکردم؟چرا با وقاحت مرگش رو تماشا کردم؟
این سوک با نگرانی به تهیونگ خیره شد و دستش رو روی شونه اش گذاشت
+حالت خوبه؟
متوجه حرف های این سوک نشدم چون
درون خلسه ذهنم که از دردو گناه بود گمشده بودم
_یون....
دست های لرزانم رو مشت کردم و روی صورتم گذاشتم و مشغول سرزنش کردن خودم شدم
_چرا نجاتش ندادم؟چرا هیچ کاری نکردم؟ تقصیر منه....همش تقصیر منه
+تهیونگ لطفا. تو هیچ تقصیری نداری نمیتونستی نجاتش بدی فقط دوتا انتخاب داشتی یا انگشتر فیروزه ای رو بهش میدادی یا وقتی زمان مرگش رسید نجاتش بدی
تو ره یون اعتماد کرده بودی و مطمئن بودی که چون یون شوالیه قوی هست توی جنگ اتفاقی براش نمی‌افته
_این سوک لطفا تمومش کن
با کلافگی از روی صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم
داخل زندان ذهنم اسیر شده بودم و بدون توجه به محیط اطرافم مدام خودم رو سرزنش میکردم
_همه اش تقصیر منه، من مسبب مرگش شدم، یون به خاطر من مرد
برخورد با جین توی راهرو باعث شد از خلسه ذهنم بیرون بیام
جین آخ آرومی گفت و با چشمای تیله ای و خرسند همیشگیش بهم خیره شد
+اوه تهیونگ اینجایی داشتم دنبالت میگشتم
به چشماش خیره شوم و معصومیت و پاکی توی چشماش قلبم رو به درد می‌آورد
بدون لحظه ای تأمل و فکر کردم بهش نزدیکتر شدم و محکم بغلش کردم
جین از کارم تعجب کرد و اون هم متقابلاً آروم من رو توی آغوشش گرفت
+تهیونگ حالت خوبه؟
بغضم ترکید و روی شونه هاش عاجزانه شروع به گریه کردن، کردم
با صدای لرزون و آرومم گفتم
_لطفا من رو ببخش بابت اینکه نتونستم نجاتت بدم متاسفم
جین از حرف های تهیونگ ترسیده بود و کم کم داشت نگرانش میشد
+تهیونگ راجب چی حرف میزنی؟چرا باید ببخشمت؟
صورتم رو توی دستاش گرفت و اشک رو از گونه ام پاک کرد و با چشمای نگرانش بهم خیره شد
+تهیونگ لطفا. داری نگرانم میکنی
قلبم به خاطر نگرانی و مهربونیش درد گرفت
اگه میدونست من چه عوضی هستم بازم برام دلسوزی میکرد؟اگه میدونست من سبب مرگش تو زندگی گذشتش شدم اون موقع چه فکری درباره ام میکرد؟
نمیتونستم قبول کنم توی این زندگیش کنارش باشم و پیش خودم تا ابد نگهش دارم
نفس عمیقی کشیدم و آروم چشمام رو بستم و رنگ چشمام به رنگ سبز تغییر کرد و بهش خیره شدم
_ ازت میخوام تمام خاطراتی که از من داری رو فراموش کنی و هیچوقت من رو به یاد نیاری
تهیونگ بعد از تموم شدن حرفش از راهرو به سرعت خارج شد و بیرون رفت
جین منظور حرف های تهیونگ رو متوجه نمیشد و گیج شده بود
+منظورش چی بود؟

روی یکی از نیمکت های حیاط نشستم و دستام رو روی صورتم گذاشتم و سعی کردم فکرم رو خالی کنم
جین کنار درختی وایستاده بود و آروم و بی سروصدا مشغول تماشا کردن تهیونگ بود
جین با دیدن تهیونگ توی وضعیت نمی‌دونست باید چیکار کنه
جین داخل حیاط مدرسه به دنبال این سوک رفت
این سوک توی حیاط پشتی مدرسه نشسته بود
جین به آرومی پیشش اومد و کنارش نشست
+چه اتفاقی افتاده؟
این سوک دم عمیقی از کلافگی کشید
_خاطرات گذاشته تهیونگ رو به یادش آوردم
+توی گذشته اتفاقی براش افتاده؟
این سوک با چشمای سرد و بی روحش به جین خیره شد
_توی خاطراتش تو بودی
جین از حرف های این سوک تعجب کرده بود و منظورش رو متوجه نمیشد
+چی؟چطور..چطور ممکنه؟
این سوک با جدیت به جین نگاه کرد
_به تناسخ اعتقاد داری؟
+خب راستش تو دنیا هر چیزی امکان داره و نمیتونم جواب دقیقی بهت بدم
این سوک لبخند تلخی به جین زد
_دقیقا مثل اون حرف میزنی
+مثل کی؟
_وو یون
+وو یون...کیه؟
+خودت توی زندگی گذشته ات
این سوک از روی نیمکت بلند شد
_اگه میخوای کامل موضوع رو متوجه بشی ساعت ۶ مکانی که بهت میگم بیا
+باشه

love spell Where stories live. Discover now