part 4

161 36 67
                                    

جین دست تهیونگ رو گرفت و بلند شد
.
.
دوباره توی کره بودیم. در حال رانندگی بودم که جین رو به خونه اش برسونم

پبه تنهایی عادت داشتم و تنها سفر میکردم و از اینکه با کسی هم سفر باشم متنفر بودم. متنفر بودم از اینکه کسی آرامش و خلوتم رو به هم بزنه.
ولی به طرز عجیبی کنارش احساس معذب بودن نداشتم و از اینکه کنارم بود حس خوبی داشتم...
سکوتی عمیق بینمون حاکم بود و لحظه ای بعد سکوت رو شکستم و گفتم
_سوکجین
+بله
_میتونم ازت یک درخواستی کنم؟
جین با تعجب و کنجکاوی بهم نگاه کرد
+چطور درخواستی؟
نفس عمیقی کشیدم و از حرفی که میخواستم بزنم احساس معذب بودن میکردم
_میتونی..میتونی هروقت خواستی تو سفر هام بامن شریک باشی
جین از حرف تهیونگ تعجب کرد و گوشهاش از خجالت سرخ شد
+چی..چی؟برای؟چی؟
جواب مشخصی برای سؤالش نداشتم و نمیدونستم باید چه دلیل قانع کننده ای بیارم
_همینجوری
+اوه باشه

جین رو به خونش رسوندم و بی حال و بی جون به سمت اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم
به سقف خیره شده بودم و به اتفاق هایی که امروز افتاده بود فکر میکردم
کنارش حس خوبی داشتم و دلم نمیخواست از کنارم بره
لبخندای شیرینش،چشمای ستاره ایش،صدای گوش نواز و قشنگش....
همه اش برام رویایی و آشنا بود
چرا کنارش احساس آرامش و راحتی داشتم؟وقتی میدیدمش درد و سوزشی توی قلبم احساس می‌کردم
احساس میکنم قبلا دیدمش اما هرچی فکر میکنم به یاد نمی‌آورمش....
اون واقعا کی بود؟
به ساعتی که روی میزم بود نگاه کردم ساعت ۳:۳۰ بود باید میخوابیدم پس دم عمیقی کشیدم و سعی کردم ذهنم رو خالی کنم
چشمام رو آروم بستم و سعی کردم بخوابم
.
.
صبح
این سوک کنار تخت تهیونگ اومد
و با دیدن تهیونگ لبخند ریزی روی صورتش شکل گرفت
+آیگو چه کیوت خوابیده
به لیوان آبی که کنار تخت تهیونگ قرار داشت نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد
لیوان آب رو برداشت و تمام آب رو روی صورت تهیونگ خالی کرد
تهیونگ شوکه و ترسان و از خواب پرید
رنگ چشماش به رنگ سبز تغییر پیدا کرد و رگ بنفش رنگ زیر چشماش قابل دیدن شد و با عصبانیت به این سوک نگاه کرد
_این سوک داری چه غلطی میکنی
این سوک با بیخیالی به تهیونگ نگاه کرد و شونه اش رو بالا انداخت به تخت تهیونگ نزدیکتر شد
و موهای خرمایی تهیونگ رو نوازش کرد

+دیگه باید بلند شی مدرسه داره دیر میشه
تهیونگ با کلافگی و بی حوصلگی از تخت بلند شد
و با خستگی لب زد
_اصلا روش بیدار کردنت درست نبود
تهیونگ حاضر شد و چند دقیقه بعد این سوک با یونیفرم مدرسه روبه رویش وایستاد
+حاضرم بریم
تهیونگ با تعجب به سرتاپای این سوک نگاه کرد
_چرا یونیفرم پوشیدی؟صبر کن ثبت نام کردی؟
+اوهوم
تهیونگ از حرف این سوک خوشحال شد اما سعی کرد خوشحالیش رو نشون نده و عادی رفتار کنه
_اوه خیلی خوبه
+پس بیا بریم دیگه
.
.
مدرسه

تهیونگ با این سوک وارد مدرسه شد
این سوک توی حیاط مدرسه مکثی کوتاه کرد و به اطرافش نگاه کرد.
+اومم پس اون مدرسه ای که میگن اینجاست
جین متوجه حضور تهیونگ شد و با خوشحالی پیشش رفت
+صبحت بخیر
جین متوجه این سوک و تعجب کرد و مودبانه پرسید
+و شما؟
_اوه معرفی نکردم سوکجین این خواهرم این سوکه
جین دستش رو به سمت این سوک گرفت
+خوشبختم
این سوک با دیدن جین شوکه شده بود و بهش خیره شده بود و با شک و تردید گفت
×وو یون!
+ببخشید؟
_این سوک وو یون کیه؟

love spell Where stories live. Discover now