part 6

165 30 28
                                    

+اما....
_لطفا مخالفت نکن هوا خیلی سرده و داره بارون میاد امکان داره سرما بخوری
+یعنی..الان نگرانمی؟
گونه هام از خجالت سرخ شد و نمیدونستم میتونم چه جوابی بهش بدم
_فقط..فقط نمیخوام چیزیت بشه
+باشه

جین کنارم مشغول قدم زدن بود و استرس زیادی کنارش داشتم و نمیدونستم باید چی کار کنم و چه واکنشی نشون بدم و با چهره سرد بی حس همیشگیم حواسم به روبه روم بود
خیابون خلوت بود و فقط صدای بارش باران به گوش می‌رسید
جین چند لحظه بعد از زیر چتر کنار رفت
_جین کجا میری؟
جین لبخند شیرینی به لبش داشت و دستش رو به سمتم آورد
+دنبالم بیا
چتر رو توی کیفم گذاشتم و به دنبالش رفتم
جین درحال دویدن زیر بارون بود و من بدون لحظه ای فکر کردن و یا ازش منظور کارش رو بپرسم همراهیش کردم.
داخل خیابونی نسبتا بزرگ و خلوت وایستاد
با نگرانی به چشم های فندوقی جین خیره شدم
_جین بهتره برگردیم هوا خیلی سرده و ممکنه مریض بشی
+تهیونگ لطفا اینقدر نگران نباش
_نه...فقط....نمیخوام اتفاقی برات بیوفته
جین با گام هایی کوتاه و آروم به تهیونگ نزدیکتر شد
و دستاش رو روی صورت خیس و سرد تهیونگ گذاشت و به چشماش خیره شد
تهیونگ مچ دستای جین رو گرفت و مانعش شد
_لطفا ادامه نده
+اگه ادامه بدم چه اتفاقی میوفته؟
_نمیخوام بهت آسیب بزنم
+تو به من آسیب نمیزنی تهیونگ
صدای دلنشینش گوشام رو نوازش میکرد و چشمای معصومش با هر نگاهش قلبم رو ذوب میکرد
نمیتونستم بزارم اون کنارم و اینقدر نزدیک به من باشه من فقط باعث نابودیش میشدم
_من فقط باعث صدمه زدن بهت میشم تو لیاقتت آدم های خیلی بهتر از منه
+تهیونگ من تا وقتی که کنارتم هیچ صدمه ای بهم نمیرسه
جین به آسمون گرفته و بارونی نگاه کرد و لبخندی زد و بهم خیره شد
+بهم یک قولی بده
_چه قولی؟
+قول بده هر اتفاقی هم که افتاد و تو هیچ شرایطی تنهام نزاری
تهیونگ با صدای نسبتا لرزونش با قاطعیت گفت
_قول میدم
+من تا وقتی پیشتم سالم ترین و خوشبخت ترین مرد روی زمینم
تهیونگ از حرف جین لبخند تلخی زد
_قول میدم که دوباره تنهات نزارم
جین آروم صورت خودش رو به تهیونگ نزدیک تر کرد
و به لب های خیس و باریک تهیونگ خیره شد

با دیدن لب های سرخ و پف کرده اش محیط اطرافم رو فراموش کردم و تنها صحنه ای میدیدم لب های او بود
وقتی لب هاش روی لب هام قرار گرفت حس آشنا و خاصی توی قلبم حس کردم
طعم لب های شرابیش،رایحه خوش بوی تنش همه این ها برام دیوونه کننده و آشنا بود
دستاش رو روی گردنم گذاشت و این کارش من رو برای بوسه ی بیشتر حریص تر میکرد
آروم لب هامون از هم فاصله گرفت و سرش رو روی پیشونیم گذاشتم و لبخند ریزی زدم
_دوستت دارم فرشته قلبم
بوسه ای کوتاه روی پیشونیش زدم
به آسمون بارونی نگاه کردم و لحظه بعد فکری به سرم زد که باعث لبخند زدنم شد
خم شدن و تعظیمی کردم
_شاهزاده جوان به من افتخار رقصیدن می‌دهید
سوکجین از حرفی که زدم تعجب کرد و چند ثانیه بعد در مقابلم تعظیمی کوتاه کرد و جواب داد
+البته،درخواستتون رو میپذیرم

love spell Where stories live. Discover now