part 18

166 15 28
                                    

_واقعا میخوای فقط همینجا وایستی و هیچ کاری نکنی؟
شوگا عصبی غرید اما سعی کرد تا خودش رو آروم نگه داره که بتواند منطقی فکر کنه

تهیونگ روی یکی از زانو هاش نشست و نگاهی به اون خاک نورانی زرد رنگ انداخت

+به طور دقیق...نمیدونم که چی میتونه باشه اما فکر کنم مثل یک دیوار نامرئی میتونه باشه....که مانع رفتنمون به اون سمت خاک بشه...

چند لحظه بعد
تهیونگ با شنیدن صدای آشنایی توجهش رو از روی اون خاک برداشت و سرش کمی رو بالا گرفت
_تهیونگ!
با دیدن چهره سرد و بی حس پسری که روبه روش وایستاده بود شوکه از روی زمین بلند شد

تهیونگ با تردید لب زد
+سو..سوکجین؟
تهیونگ دقیقه ای رو بدون گفتن چیزی به چشمای قهوه ای رنگ پسر خیره موند

دم نسبتا عمیقی کشید و با زدن لبخند غمناکی زبان گشود
+به نظر می رسه که...دیگه ستاره های داخل چشمات خاموش و محو شدن...اینطور نیستش؟
حس میکنم که دیگه نمیشناسمت

جین با شنیدن حرف های تهیونگ لب گزید و جوابی برای حرف های تهیونگ پیدا نمی‌کرد پس ناخواسته گفت
_ببین تهیونگ..راستش

تهیونگ انگشت اشاره اش رو بر روی لب های باریکش قرار داد لب زد
+ازت خواهش میکنم...لطفا چیزی نگو...چون نمیخوام که دوباره قلبم نسبت به حسی که درباره ات دارم بهت ببازه و دوباره بهت اعتماد کنم

_من نمیخواستم هیچی اینجوری پیش بره تهیونگ...نکنه فکر کردی الان از وضعیتی که خودم دارم راضی ام؟ حتی...حتی نمیدونم که دقیقا کی هستم و به کجا تعلق دارم

جونگکوک کمی بهشون نزدیکتر شد و تک سرفه ای کرد و لب زد
+ببخشید که میپرم وسط مسائل عشق و عاشقتون ولی نمیخواید توضیح بدید که اینجا دقیقا چه خبره؟

تهیونگ کمی رویش رو سمت جونگکوک برگردوند و لب زد
_اگه فقط چند دقیقه بتونی صبر کنی هیچ مشکلی پیش نمیاد

تهیونگ دوباره تموم حواس و توجهش رو به جین داد و با نگاه پر از افسوس و خسته اش رو به جین لب زد

+تو این قضیه درواقع گناهکار اصلی منم تو توی گناه من گرفتار و غرق شدی....
با خشم بی حد و مرز...طمع...نفرته بی اندازم زندگی تورو هم نابود کردم....شاید اگه من هیچوقت وارد زندگیت نمی‌شدم الان با هیچ کدوم از این ها مواجه نمیشدی و به زندگیت ادامه میدادی
من رو ببخش که وارد کابوس بی پایانم کردم
الانم...اگه بخوای حتی زندگی من رو به پایان برسونی من با این موضوع مشکلی ندارم

جین با شنیدن حرف های غم آلود تهیونگ حرفی برای گفتن نداشت و عاجزانه فقط به چهره سرد تهیونگ خیره شده بود و سعی بر این داشت که بتونه بغضش رو کنترل کنه

جین دقیقه ای بعد با تردید لب زد
_تهیونگ.....

جونگکوک عصبی وسط حرف جین پرید و با طن صدای بلندش داد زد
+لعنتی..تهیونگ احساساتت رو کنار بزار به خودت بیا

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 11 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

love spell Where stories live. Discover now