part 2

259 39 21
                                    

سریع از اتاق بیرون و به سمت پذیرایی رفتم
از کلافگی مدام دور خودم میچرخیدم
_لعنتی!منظورش از این کارش چی بود؟چرا من رو بوسید؟
دم عمیقی از هوای اطرافم کشیدم و آروم دوباره وارد اتاق شدم
جین روی تخت خوابش برده بود.

آروم به جین نزدیک تر شدم و پتو رویش کشیدم و چراغ رو خاموش کردم و از اتاق خارج شدم
شب رو توی اتاق مهمان گذروندم

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
حموم رفتم و یک‌ دوش کوتاه گرفتم.
در اتاق رو آروم باز کردم و به سمت تخت خواب رفتم
_بیدار شو
جین غلتی زد و آروم چشمانش رو باز کرد
+فقط دو دقیقه لطفا
_ساعت ۶:۳۰ و داره دیر میشه
جین سریع از تخت بلند شد و سردرد شدیدی داشت
+چی..چی؟من باید برن دیرم شده
_بهتره اول صبحونه بخوری
_ولی دیر شده
_سردرد شدیدی داری و حالت خیلی خوب نیست و نمیتونم بزارم همینطوری بری
+اوه باشه
تهیونگ جین رو به طرف پذیرایی برد تا باهم صبحونه بخورن
جین مدام با غذاش بازی میکرد و فکرش مشغول بود
+تهیونگ میتونم یک سوال ازت بپرسم؟
_بپرس
+دیشب اتفاقی خاصی افتاد؟
تهیونگ نگاهش رو به سمت جین برد و سعی کرد عادی رفتار کنه
_چی؟چطور؟برای چی؟نه....چیزی نشده
+احساس میکنم یک چیزی رو یادم نمیاد
تهیونگ با جدیت به جین نگاه کرد
_میخوای بدونی؟
+آره
تهیونگ نفس عمیقی کشید
_دیشب...تو...تو من رو بوسیدی
جین از حرف تهیونگ شوکه و گوشاش از خجالت سرخ شد
+چی..چی راجب چی حرف میزنی؟
جین دستش رو از خجالت روی صورتش گذاشت
+خدای من......
تهیونگ از سر میز بلند شد و پیش جین رفت
_بهتره فراموشش کنی و الانم بلند شو داره دیر میشه
.
‌.
.
داخل کلاس جین خیلی ساکت بود و ذهنش درگیر فکر کردن بود
کلاس که تموم شد جین به طرف کافه مدرسه رفت
تهیونگ متوجه رفتار عجیب جین شد و رفت کنارش نشست
_چیزی ناراحتت کرده؟
جین همونطور به داشت با غذاش بازی میکرد
و نگاهش به میز بود به تهیونگ جواب داد
+خوبم
تهیونگ نیشخند زد
_دروغ نگو اگه به خاطر دیشب.....
جین حرف تهیونگ رو قطع کرد و نذاشت ادامه حرفش رو بزنه
+لطفا دیگه درباره دیشب حرف نزن
_هرجور راحتی
+برای امتحان تاریخ خوندی؟
تهیونگ از حرف جین تعجب کرد و نمی‌دونست داره راجب چی حرف میزنه
_امتحان چیه؟
+یعنی نمیدونی امتحان چیه؟
_نه
جین از حرف تهیونگ خندش گرفت
+یازده ساله داری میای مدرسه و هنوز نمیدونی امتحان چیه؟ امتحان آزمونیه که از یک درس میگیرن
_مسخرست
+جدی هیچی نخوندی؟
_علاوه بر من خودت هم مطمئنم نخوندی
جین لبخند غرورمندانه ای زد
+خوندم
تهیونگ لبخندی به جین زد
_همه چیز بعد از امتحان مشخص میشه
جلسه امتحان

تهیونگ با تعجب به برگه امتحانیش نگاه می‌کرد
_این سوالات درباره قرن ۱۵عه
تهیونگ با خوشحالی لبخند زد
_فکر کنم چون تو اون دوره زندگی کردم بتونم سوال هارو جواب بدم

تهیونگ برگش رو زودتر از همه تحویل داد
و رفت و روی صندلیش نشست و چشماش رو بست تا استراحت کنه
بعد از امتحان جین با تعجب پیش تهیونگ رفت و صندلیش رو تکون داد
تهیونگ از کار جین ترسید و نزدیک بود از صندلی بیوفته
_هییی چیکار میکنی؟؟؟
جین با عصبانیت بالای سر تهیونگ وایستاده بود

love spell Where stories live. Discover now