part 7

128 26 25
                                    

به آرومی سرم رو بالا آوردم و با دیدن چهره شاد و لبخند دلنشینش روی لب هاش ناخودآگاه لبخندی محو روی صورتم شکل گرفت
با اینکه بعضی وقتا به معنای واقعی خیلی رو مخم میره و واقعا آزار دهنده میشخ اما لبخنداش همیشه بهم حس آرامش و خوشحالی رو منتقل میکنه
.
.
به طرف صندوق برای حساب کردن خرید ها رفتیم
جیهوپ نزدیک ۲۰ تا کیسه خرید توی دستاش بود
برام تعجب برانگیز بود که چطوری می‌خواست  این همه کیسه رو تا هتل حمل کنه؟
×لطفا کارتتون رو بدید
+اوه آره البته
جیهوپ از توی کیفش یک کارت بانکی برداشت
با دقت به کارت بانکی توی دستش نگاه کردم
_صبر کن... اون کارت من نیست؟
جیهوپ لحظه ای مکث کرد و با صدای آروم گفت
+امکان داره
چشمام از عصبانیت بدون اینکه متوجه بشوم به رنگ قرمز تغییر پیدا کرد
_چطور تونستی بدون اطلاع من کارتم رو برداری؟
جیهوپ با دیدن چهره شوگا که از عصبانیت تغییر پیدا کرده بود ترسید و سریع دستاش رو روی چشم های شوگا قرار داد تا مانع نمایان شدن تغییر رنگ چشماش بشه
صندوق دار با حیرت در حال نگاه کردن بهشون بود و نمی‌دونست باید چی بگه
جیهوپ سعی کرد خودش رو عادی نشون بده و لبخندی فیک زد
+ببخشید برادرم چشماش توی نور زیاد اذیت میشه
اینم کارت بانکی لطفا حساب کنید
×چشم
شوگا خواست حرفی بزنه اما جیهوپ دست دیگرش رو روی دهن شوگا قرار داد تا مانع حرف زدنش بشه
+ببخشید برادرم مقداری هم کنترلی توی حرف زدنش نداره
صندوق دار لبخندی زد و کیسه های خرید رو بهشون تحویل داد
×بفرمایید
+ممنونم
........
+شوگا برای چی دم صندوق داغ کردی؟
_بدون اطلاع من کارت بانکیم رو برداشتی
+نگران نباش سریع پولت رو بهت پس میدم
_مهم پولم نیست فقط باید بهم میگفتی
+اوهوم
جیهوپ دیگه قیافه سرحال و شاد امروزش رو نداشت به نظرم با کار بی فکرم خیلی باعث ناراحتیش شده بودم
همونجوری که راه میرفتیم آروم بهش نزدیکتر شدم و دستم رو روی شونه هاش قرار دادم
با چشم های متعجبش بهم نگاه کرد
+چیکار میکنی؟
_هیچی فقط خواستم دستمو رو روی شونه ات بذارم اوه تازه نظرت درباره اینکه یک سوجو مهمونت کنم چیه؟
جیهوپ دیگه حالت چهره اش گرفته و ناراحت نبود و لبخندی زد
+فکر خیلی خوبیه
به طرف سوپر مارتی نسبتا کوچیکی رفتیم دوتا سوجو از یخچال برداشتم و به سمت صندوق رفتم
روبه روم یک زنی وایستاده بود که مو های خرمایی بلندی داشت و ژاکتی مشکی رنگ ایتالیایی به تن داشت
صداش خیلی برام آشنا بود وقتی برگشت و با دیدن چهره اش از تعجب نمیدونستم باید چی بگم
برای چند ثانیه بدون گفتن حتی یک کلمه به هم خیره شده بودیم
_این..این سوک؟
این سوک زبونش بند اومده بود و سریع و بدون گفتن کلمه ای شوگا رو محکم بغل کرد
جیهوپ که دو تا نودل توی دستاش بود پیش شوگا اومد
+شوگا اینارو فراموش.....
جیهوپ با دیدن این سوک ظرف های نودل رو روی زمین انداخت و خودش رو توی بغل شوگا و این سوک جا داد
+این سوک واقعا خودتی؟
این سوک لبخند ریزی زد
_معلومه که خودمم کله پوک
.
.
این سوک با جیهوپ و شوگا روی نیمکتی نزدیک فروشگاه نشست
+کی از ژاپن برگشتید؟
_امروز صبح
+تصمیم گرفتید که کجا بمونید؟
_اوم فعلا تا یک مدت توی هتل میمونیم و بعدش یک فکری دربارش میکنیم
+میتونید پیش من بمونید من با تهیونگ زندگی میکنم شما هم میتونید با ما زندگی کنید
_تهیونگ؟
+اوهوم
_فکر خوبیه تهیونگ رو هم نزدیک ۴۰ سالی میشه ندیدمش دلم براش تنگ شده

love spell Where stories live. Discover now