part 13

123 23 28
                                    

جونگکوک

روی تخت اتاق دراز کشیده بودم
و خیره به سقف به افکار به هم ریخته ای که ذهنم رو مشغول کرده بود فکر میکردم
دلیل این کارش چی بود؟ برای چی این لطف رو در حقم کرده بود؟
من هم قصد جونش رو کرده بودم و هم توی دردسر انداخته بودمش
لعنتی...

به خاطر قبول کردن درخواست تهیونگ و اومدن به خونش مجبور شدم دوباره با اون عوضی پشم تو چشم بشم
دم عمیقی از کلافگی کشیدم و بالشتی که کنارم بود رو برداشتم و روی صورتم فشارش دادم

بالشت رو دوباره کنارم انداختم و با مالش دادن چشمام سعی کردم تا ذهنم رو خالی کنم و بتونم حداقل چند ساعتی رو استراحت کنم

با کاشتن بوسه آرومی بر گونه پنبه ایش سعی کردم از خواب بیدارش کنم
سرم رو سمت پوست خوشبوی گردنش بردم و با کشیدن دم عمیقی از رایحه خوش عطرش بوسه های کوتاهی روی پوست ظریف گردنش کاشتم

لبخندی زد و با صدای لطیفش لب زد
+تهیونگ...
نزدیک لاله گوشش به آرومی لب زدم
- صبحت بخیر عشقم
+ صبح توهم بخیر
تهیونگ خیره به چشم های تیله ای پسر مشغول نوازش کردن گونه هایش شد و لحظه ای بعد غرق در بوسیدن لب های سرخ و قلوه ایش شد

جین متوجه ساعتی که روی میز کنار تخت قرار داشت شد
و با قطع کردن بوسه شون از روی تخت بلند شد
+تهیونگ ساعت رو دیدی؟الان دیر میشه
- سوکجینا الان مدرسه خیلی موضوع مهمی بود که بلند شدی؟ تازه ۴۰ دقیقه دیگه مونده
+تهیونگ نگو که یادت رفته امروز امتحان داریم؟
_چرا هر روز هفته امتحان داریم؟
+اینقدر غر نزن
_اومم باشه
+میخوام برم حموم توهم میای؟
تهیونگ با شنیدن حرف جین لبخندی زد و سریع از روی تخت بلند شد
_باشه موافقم
+اما خیلی عادی حموم می کنیم
تهیونگ به نشانه تایید سرش رو تکون داد
+اومم خوبه پس بیا

تهیونگ همونطور که دست جین رو توی دستش قفل کرده بود از پله ها پایین اومد
_صبحتون بخیر
شوگا لیوان قهوه اش رو روی میز گذاشت و با زدن لبخندی بلند شد
+صبح توهم بخیر
لحظه ای بعد این سوک با یونیفرم از اتاقش بیرون اومد
_خیلی خب منم حاضرم میتونیم بریم
تهیونگ متعجب به اطرافش نگاه کرد و لب زد
_جونگکوک کجاست؟
شوگا با شنیدن حرف تهیونگ لبخندش از روی لب هاش محو شد و با سردی جواب داد
+میتونی پیش من درباره اون حرف نزنی؟
تهیونگ با بیخیالی شونه هاش رو بالا انداخت
_باشه هرجور راحتی
لحظه ای بعد جونگکوک از طبقه بالا که در حال مرتب کردن موهای به هم ریخته و آشفته اش بود از پله ها پایین اومد
تهیونگ با متوجه شدن حضور جونگکوک لبخندی زد
+خب حلال زاده هم اومد
تهیونگ با زدن لبخندی به شوگا نزدیکتر شد
+باهم دیگه روز خوبی رو داشته باشید
جونگکوک با دقت به سرتاپای تهیونگ که یونیفرم مدرسه پوشیده بود نگاه کرد
_ هنوزم برام غیرقابل باوره که با این سنت میدی مدرسه
تهیونگ گونه هاش از خجالت سرخ شد و لب زد
+تحصیل کردن سن و سال نداره
جونگکوک با شنیدن حرف تهیونگ نیشخندی زد
_تو حتی وقتی که واقعا ۱۷ سالت بود به زور درس میخوندی بعد الان تو ۷۰۰ سالگیت یاد درس خوندن افتادی؟
+قضیه اش مفصله
_لازم نیست اینقدر خودت رو توجیح کنی مدرسه رو برو تا دیرتر نشده
+باشه

love spell Where stories live. Discover now