Afrodit_part3:WHY HIM?

104 22 8
                                    

جنگکوک نگاهی به صورت بی تفاوت تهیونگ که به گوشه ای خیره بود و حتی کلمه ای حرف نمی زد انداخت ، همیشه همان قدر کم حرف بود؟ اگر میدانست قرار بود به این زودی با کابوس هایش روبه‌رو شود هرگز برنمیگشت ،کابوس چشم هایی که حالا سرمای ان وجودش را به یخبندان ...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

جنگکوک نگاهی به صورت بی تفاوت تهیونگ که به گوشه ای خیره بود و حتی کلمه ای حرف نمی زد انداخت ، همیشه همان قدر کم حرف بود؟
اگر میدانست قرار بود به این زودی با کابوس هایش روبه‌رو شود هرگز برنمیگشت ،کابوس چشم هایی که حالا سرمای ان وجودش را به یخبندان تبدیل کرده بود .

با بیرون امدن از افکارش در جواب به سرهنگ با قاطعیت و محکم گفت:

_بله قربان ، ناامیدتون نمیکنم

سرهنگ لبخندی زد و سرش رو به منظور تایید تکون داد و به فرمانده کیم اشاره کرد تا او را همراهی کند .

مرد کلافه نفسش را بیرون داد
از اتاق خارج شد و پشت سرش جونگکوک هم راه افتاد در همین حین ناگهان کسی با شتاب دستش را روی شانه های ورزیده ی فرمانده انداخت و باخنده گفت :

_ باز که اخمات تو همه فرمانده ی بد اخلاق، اینجوری همرو فراری میدیاا

و دوباره با صدای بلند تری خندید..جونگکوک با تعجب به ان پسر نگاه کرد و حرکاتش را دنبال کرد ، او همان مامور جیمین نامی نبود که به محض ورودش با گرمی از او استقبال کرده بود ؟ اخم ریزی روی صورت بی نقصش نقش بست کاری به جز این ور و اون ور رفتن نداشت؟ یعنی بهم نزدیک بودند ؟ تا چه حد صمیمی بودند؟ حجوم همین سوال ها ان هم در لحظه ای ک تازه پا به انجا گذشاته بود برایش غیر قابل تحمل بود .
پسر بانمک و پر انرژیی بود ، قد کوتاه و همینطور صورت بینقصی داشت ، اما فرمانده در نتیجه ی حرکت یهویی جیمین اخم غلیظی کرد و با لحن جدیی گفت :

_افسر پارک بیا پایین، بالاخره تیم کامل شد به بقیه هم بگو بیان باید یه سری توضیحات بدم

جیمین دستاشو از روی شانه ی او برداشت و با لب هایی اویزان شده سرش را به منظور تایید تکان داد ، چه روز عالیی دو بار نادیده گرفته شده بود . هرچند که به نادیده گرفته شدن توسط فرمانده کیم مغرور عادت داشت...

جونگکوک همچنان ساکت بود و پشت تهیونگ راه می امد در اصل جرات پرسیدن سوالی رو نداشت ، میدانست با ان مرد بیچاره چه کرده ، قطعا دربرابر او گناهکار ترین بود...

بالاخره به سالنی بزرگ رسیدند که یک طبقه پایین تر از سالن اصلی اداره قرار داشت  ، انجا چند نفر دیگر به همراه جیمین رو دید که گوشه ی سالن ایستاده بودند و سمتشون رفت و کنارشون ایستاد و فرمانده شروع به توضیح دادن کرد :

AFRODITHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin