🦋𝔸𝕜𝕒𝕚 𝕚𝕥𝕠: ④🦋

1.2K 379 639
                                    

سخن نویسنده:

سلام عزیزای من...
امیدوارم حالتون خوب باشه...

ممنون برای نظرای قشنگتون♥️😘

همینطور پر انرژی بمونید لطفاً🌺🌺

یه اسپویل برای فصل دوم انتهای پارته که حتما بخونیدش... احتمالاً براتون جالب باشه...

نظر فراموش نشه...

داستان رو در حال آپ بخونید...

و فراموش نکنید به دوستاتون معرفیش کنید...

شرط آپ بعدی ۳۵۰ تا نظر....لازم نیست بگم فقط کامنت های قابل قبوله که مربوط به شخصیتا و داستانه...نه استیکر و تشکرات...

و در نهایت.... پوسترای قشنگی که برام فرستادن رو ببینید😘😍😘

 پوسترای قشنگی که برام فرستادن رو ببینید😘😍😘

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

ممنون از بامبی عزیزم برای هر دو پوستر خلاقانه و قشنگش😘😍

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.


ممنون از بامبی عزیزم برای هر دو پوستر خلاقانه و قشنگش😘😍

من و داستان منتظر پوسترهای قشنگ بعدیتون هستیم...♥️♥️♥️....

🌺🌺🌺🌺🌺

چند ماهی می‌شد که بکهیون گل خوش شانسی رو به زوج جوان هدیه داده بود...

از اون موقع دیگه بهشون سر نزده بود...یا اینطور نشون می‌داد!

چون حقیقتش این بود گاهی اوقات مخفیانه به کلبه زن و مرد می‌رفت و بی سر و صدا لا به لای شاخه‌های پ‍ُر پشت درخت کاجی پناه می‌گرفت و آرزومند به اُمگا و آلفای مهربون خیره می‌شد اینطور مظلومانه برای تولد جفتش روز شماری می‌کرد...

جلو نرفتنش از بی میلیش نبود... فقط نمی‌خواست با سماجتش مزاحمتی ایجاد کنه...

توی این حرکت بچگانه اش همیشه جونگین کنارش بود...روی شاخه درخت دیگه ای می‌نشست و برای این دید زدن‌های دزدکی غر غر می‌کرد...

𝓐𝓴𝓪𝓲 𝓲𝓽𝓸Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ