part 1 :لایق برده

417 28 0
                                    

سربازان در جنب‌وجوش بودند.

عده‌ای برای خوش‌آمدگویی در ورودی ایستاده بودند و میهمانان را به داخل راهنمایی می‌کردند.

باگواس کنار شاه آتروپات آریایی نشسته بود و به

سخنان شب گذشته شاه فکر می‌کرد. به او گفته بود:

«انتخاب با خود توست. من نمی‌خواهم تو را فریب
بدهم. تو را بزرگ کردم و آموزشت دادم. بنابراین به تو
اعتماد می‌کنم و امیدوارم در حضور اوتوی ولیعهد که
دشمن پنهانی و دوست ظاهری من است به من وفادار باشی. مهربانی مرا از یاد نبری و از رفتار من، همانطور که طرز رفتارم را دیده‌ای صحبت کنی.»

با صدای شاه فیلیپ حرف‌هایشان نیمه کاره ماند. فیلیپ یونانی، جامش را بالا برده بود در حال خوش‌آمدگویی به همه بود.

باگواس به شخص کنار شاه نگریست و حدس زد ولیعهد یا همان شکار او باشد.

با تیزبینی اوتو را وارسی کرد: «قد متوسطی داشت، صورت استخوانی، بینی کشیده و موهای مواج.»

از همین فاصله هم می‌توانست خباثت و جاه‌طلبی را در چهره‌اش ببیند.

مدتی از جشن می‌گذشت و آتروپات به همراه باگواس به سمت ولیعهد و پادشاه رفتند.

باگواس به رسم ادب تعظیم کوتاهی به آنان کرد و آتروپات او را به عنوان هدیه‌ای برای زادروز ولیعهد اوتو معرفی کرد.

اوتو با غرور به برده نگریست و باعث شد باگواس با وجود لباس رسمی سفید و دکمه‌های طلاکاری شده‌اش که اندکی به لباس ادیبان شباهت داشت باز هم احساس حقارت کند.

اوتو با کنایه به آتروپات گفت: «پادشاه بزرگی همانند تو مرا لایق یک برده دانسته؟»

آتروپات اما بدون اینکه کنایه او را به خود بگیرد شروع به چرب‌زبانی کرد: «اکنون شما ثروتمندترین مردان روی زمین هستید. به چنین کسانی چه هدیه‌ای می‌توان داد که چشمگیر باشد؟ اکنون شما هرچه بخواهید در اختیار دارید. تنها یک هدیه‌ی واقعی است که مدت‌ها به آن نیاز دارید و از آن بی خبرید.»

اوتو که از این چرب زبانی‌ها بدش نیامده بود گفت: «بسیار خوب، بگو ببینم این برده چه تحفه‌ای است؟»

آتروپات مانند یک فروشنده شروع به تعریف کرد: «او از یک نژاد اصیل قدیمی آریایی است، خانواده ثروتمندی هم داشته و پدرش یک دژبان بوده! خانواده‌اش کشته شدند و او را هم فروختند اما از شانس خوب‌اش به دام خودم افتاد *هرسه خندیدند.

آتروپات روبند سفید باگواس را پایین آورد و گفت: «زیبایی یک آهوی نر را دارد و استخوان‌بندی ظریف و شکیلش را نگاه کنید. صورتش را ببینید، پسر برگرد! زلفش مانند برنز می‌درخشد، صاف و لطیف مثل ابریشم چین است، چه چشمان درشتی! راستی بفرمایید ببینم این چشم‌ها به چه شباهت دارد؟»

شاه فیلیپ گفت: «شبیه اقیانوس است.»

آتروپات: «آها، شبیه اقیانوسی که عشق را در خود غرق می‌کند. دستان ظریفش را ببینید، رنگ کار به خود ندیده و در قصر به او تربیت و رسیدگی شده، حتی زبان یونانی هم می‌داند .»

اوتو که مشخص بود از تعریفات آتروپات خسته شده، با لبخند برده را پذیرفت تا دهان او را حداقل ببندد.

هرچند که حرف‌هایش قابل انکار نبود اما اوتو تعریفی که برای غیر خودش باشد را دوست نداشت.

سرانجام جشن به پایان رسید و اوتو رو به باگواس کرد و با بدخلقی گفت: «به رسم ادب تو را پذیرفتم اما علاقه‌ای به مردها ندارم و تو را به برادر کوچک‌ترم که عاشق سرگرمی‌هایی همانند توست هدیه می‌دهم.»
سپس نگهبان شخصی‌اش را فراخواند و به او توضیح داد که باگواس را به اتاق شاهزاده ساندروس ببرد.

باگواس که حس می‌کرد نقشه‌های او و آتروپات نقشه بر آب شده در دل با خود کلنجار می‌رفت: «فقط همینم مونده گیر شاهزاده‌ای که آوازه دیوانگی و غرورش تا اتاق خواب ادامه داره بیوفتم.»

سپس به دنبال نگهبان به سمت اتاق ساندروس راه افتاد.

خنجری برای ولیعهدTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon