𝖢𝗁𝟢𝟤 - 𝖬𝗎𝗋𝖽𝖾𝗋 𝗂𝗇 𝗍𝗁𝖾 𝗌𝖼𝗁𝗈𝗈𝗅

125 30 0
                                    

"من خیلی وقت‌ـه که شکسته‌ـم، پس چرا تا الان خورد نشدم؟"
🎬 Owari no seraph

- سئول سال ۲۰۰۵

_ جیونا؟ شنیدم یه فروشگاه جدید همین نزدیکی‌ها باز شده و قسمت لوازم آرایشی و مراقبت پوستیش خیلی اجناس خوبی داره.. نظرت چیه بعد از مدرسه بهش سر بزنیم؟

کیم جیون دختری بود که توی مدرسه به زیبایی فرا زمینیش معروف بود. لبخند جمع و جوری زد که باعث شد لب‌های آغشته به رژ لبش بهتر به نمایش گذاشته بشه. از همون لبخندهایی که پسرای مدرسه‌اشون رو دیوونه خودش میکرد و کاری میکرد دخترهای دیگه با حسرت بهش خیره بشن و توی دلشون آرزو کنن که کاش زیبایی اون رو داشتن.

با لبخند دوست داشتنیش که توجهات زیادی رو به خودش جلب کرده بود، به دوست صمیمیش خیره شد و خواست حرفی بزنه که توجه‌اش به پسر لاغری جلب شد که پیراهن سفیدش تو چشم بود. پسری که بعد از مدت کوتاهی اومد و سرجاش، روی صندلی جلوی جیون نشست.

جیون نگاهی به پیراهن سفید پسر و بعد رژ لب توی دستش کرد و فکری به سرش زد. همونطور که در رژ لب رو باز میکرد رو به دوستش میسوک گفت:

_ البته که میشه میسوکا..! باید یه رژ لب جدید بخرم.. چون این یکی دیگه بدردم نمیخوره!!

بعد از این حرف از جاش بلند شد و کمی به جلو خم شد و با رژلب توی دستش شروع به نوشتن روی پیراهن سفید پسر جلوش کرد و حتی وقتی پسر شروع به تقلا کرد با اشاره به دوست‌هاش میسوک و نارا، ازشون خواست که اون رو ثابت سرجاش نگه دارن. بعد از اتمام کارش با صدای بلند از روی نوشته قرمز رنگی که روی پیراهن سفید رنگ روبه روش خودنمایی میکرد خوند.

_ من یه هرزه هرجایی ام... بهترین توصیف برای بدترین پسر کلاس! نظر شما چیه بچه ها؟

فقط چند ثانیه لازم بود تا تمام کلاس نگاهی به پسر رنگ پریده بندازن و متوجه نوشته های درشت و واضح روی پیراهن سفیدش بشن و بعد از اون کل کلاس با خندشون حرف های جیون رو تایید کنن. بدون توجه به پسری که کاری جز بستن چشم‌هاش و فشردن دندون هاش بهم از دستش برنمیومد...

- سئول مارس سال ۲۰۲۰

جوهیون درحال چرت زدن بود. چشم‌هاش تقریباً روی هم افتاده بودن که خیلی ناگهانی متوجه مرد مو صورتی‌ای شد که به سمتش میومد. با لحن متعجبی درحالیکه خواب از سرش پریده بود لب زد:

_ کارآگاه بیون؟ شما مگه نرفته بودید منزل؟

بکهیون لب‌هاش رو بهم فشار داد و بعد از مکث کوتاهی آروم لب زد:

_ یه چیز مهم فهمیدم و برگشتم... صبح که روان شناس کانگ اومدن بفرستشون اتاق من.

_ چشم قربان!

جوهیون با لحن محکمی جواب داد و به رفتن مرد خیره شد. حالت بکهیون برای دخترجوون عجیب بود. اون فقط یکسال بود که توی اداره پلیس مشغول به کار شده بود و دیدن این حالت کارآگاه بیون براش غیرمنتظره بود. چون بکهیون یه آدم خونگرم بود که در همه شرایطی به خودش مسلط بود و هیچکس از جمله جوهیون تا حالا این حالت عصبی و پریشون بودنش رو ندیده بودن...

𝖲𝗆𝗂𝗅𝖾 𝗈𝖿 𝗍𝗁𝖾 𝖽𝖾𝖺𝖽 | 𝖪𝖺𝗂𝗁𝗎𝗇Where stories live. Discover now