_ part 16 _

707 117 20
                                    

فلش بک»

یونگی خودشو زده بود به خواب ولی تکون خوردنای جیمین روی تخت رو احساس میکرد
با حس بالا رفتن تخت فهمید جیمین از تخت پایین رفته
چشماشو باز کرد که ببینه اون پری بدمست داره چه غلطی میکنه که با دیدن منظره روبرو نفس کشیدن یادش رفت
جیمین با تلو تلو خوران پیرهن چرمشو از تنش درآورد و درحالی که پوست سفیدش و به رخ میکشید توی لباسای یونگی درحال گشتن بود
یونگی اب دهنشو قورت داد و سعی کرد با صدا معمولی صحبت کنه

_ چ..چیکار می‌کنی ؟

حتی سرشو بلند نکرد و درحالی که دنبال لباس میگشت گفت
+ می‌خوام لباستو بپوشم

_ خب ..خب خودت لباس داشتی

جیمین با نگاه تیزی سمتش برگشت و گفت
+ یونگیااااا ... انقد مثل یه پیشیِ بد غر غر نکن

_ پیشی؟

+ اوهوم.... میو میو ( تصور صحنه ای که جیمین با اون قیافه کیوت و لحن مست میو میو کنه = مرگ مغزی )

یونگی تکخندی کرد و گفت
_ از کشوی پیرهنام بردار

جیمین مثل یک بچه ی حرف گوش کن سمت کشوی پیرهنای یونگی رفت و بعد از کلی فکر کردن یک پیرهن آبی آسمانی  برداشت
وقتی تنش کرد احساس کرد تقریبا تو اون پیرهن گم شده

+ یا... من و تو اونقدر سایزمون فرق نمیکنه چرا این انقد بزرگه؟

یونگی بی حوصله شونه ای بالا انداخت و به اون منظره ی قابل ستایش نگاه کرد

اونطور که معلوم بود جیمین قصد نداشت دکمه هاشو ببنده
پس همون‌جوری روی تخت رفت و خودشو تو بغل یونگی انداخت

یونگی آهی از خستگی کشید و درحالی که جیمین و بین بازوهاش گرفته بود خوابید

(کام بک ب زمان حال )

یونگی تمام اتفاقات رو با سانسور حرف های خودش برای جیمین تعریف کرد

جیمین دیگه خجالت زده تر از این نمیشد
خودشو از تحت پرت کرد پایین و صورتش و با دستاش گرفت و جیغ زد
+ می‌خوام خودمو بکشمممم

یونگی بلند بلند خندید و دستشو گرفت تا دوباره رو تخت بشینه
جیمین همچنان صورتشو گرفته بود و  غر غر بود
_ تو مست بودی موچی ... نیاز نیست انقد بخاطر حرص بخوری

جیمین از لای دستاش نگاهی به یونگی انداخت و گفت
+ اششش .... لعنت بهش اون ... اون ... اون لنتی اولینم بود

یونگی علامت سوالی نگاهش کرد که جیمین ادامه داد
+ اون ... اون بوسه ... اولین بوسم بود ... حاضرم شرط ببندم انقد ناشیانه بوست کردم که کلی بهم خندیدی

یونگی دیگه متعجب تر از این نمیشد
اون الان نگران این بود که یونگی به اولین بوسش خندیده ؟
درسته خب ناشیانه عمل کرده بود ولی خب یونگی اینو خوب میدونست که تا حالا تو عمرش چنین طعمی رو نچشیده...
و البته که این ک اولین بوسه ی پری طرد شدش برای خودش بود یه حس مالکیت خاصی بهش میداد

My rejected fairy🧚🏻✨Where stories live. Discover now