یوجون با لبخند استرسی خیلی آروم دست جیمین و ول کرد
که باعث شد جیمین با دو سمت یونگی بره و پشتش قایم بشهیونگی که هر ثانیه ک میگذشت عصبانی تر میشد تنها چیزی الان تو چهرش نشون میداد خنثی بودن تمام بود
خیلی ریلکس به سمت یوجون میرفت و آروم آروم استینای لباسشو بالا میزد
با هر قدم شوگا ( شوگا یا یونگی فرقی نمیکنه مهم نیته 🗿) یوجون یک قدم به عقب برمیداشت و با تکون دادن دستاش سعی میکرد توضیح بده/ قربان ... من من ... نه اونجوری ک فکر میکنید نیست ... ینی من....
با مشت محکمی که از طرف یونگی خورد حرف تو دهنش ماسید
به عقب پرت شد و رو زمین افتاد
یونگی جلوش زانو زد و یقشو توی دستش گرفت و با همون آرامش ترسناکش گفت
_ میدونی ... من خیلی آدم ریلکسیم.... ولی خیلی کم پیش میاد عصبانی بشم ... زمانی باید از من بترسی که یک نفر به چیزی که ماله منه چشم داشته باشه ... حالا الان اون دارایی من که بهش چشم داری کیه؟ ... پارک .. جیمینجوری ک روی اسم جیمین تاکید کرد و تکرار کرد که داریی اونه جیمین حاله ای از اکلیل و پروانه رو دور خودش حس کرد .. بجور حس باارزش بودن
یونگی یقه یوجون و بیشتر کشید و سرشو جلو ی صوذت خودش آورد
_ من بین دوستام به کسی معروفم که هیچکس جرئت نزدیک شدن به نزدبکانم و مال و اموالم و ندارع ... اونوقت تو .. هان یوجون ... چی باعث شد فکر کنی میتونی دارایی من و ازم بگیری؟!یوجون التماس وار بهش نگاه کرد و گفت
/ قربان ... قسم میخورم ... من اصلا ... نمیدونستم ... نمیدونستم باور کنید ... من اگر ... خبر داشتم از دو متریش رد نمیشد ... باور کنید ...یونگی ک از توضیحاتش خسته شده بود به عقب هولش داد و درحالی که گرد و خاک کتشو تکون میداد از جا بلند شد و سمت جیمینی رفت که حالا نمیدونست باید ذوق کنه یا بترسه
و همونطور که دستشو روی کمرش میذاشت سرشو سمت یوجون برگردوند و گفت
_ از فردا جیمین اینجا کار نمیکنه حقوق این چند وقتشو براش میریزی ... و بعد از این ... تکرار میکنم بعد از این فقط کافیه دو متری این پسر ببینمت تا از یونگی به همون شوگا معروف تبدیل بشم و از زندگی کردن پشیمونت کنمجیمین دیگه نتونست لبخندشو کنترل کنه و سرشو کج کرد تا حداقل یونگی نبینه
تمام راه کافه تا خونه سکوت توی ماشین برقرار بود و این فقط جیمین و مضطرب تر میکرد
اما یونگی انگار خیلی بیخیال و ریلکس بنظر میرسید
ینی این آرامش قبل از طوفانه ؟ (داداش آرامش بعد از طوفان بهتر نبود ؟ رسما یوجون و به غلط کردن انداخته بود 🤌 )حدودا ده دقیقه بود که وارد خونه شده بودن و یونگی یک راست رفته بود تو اتاق
جیمین خیلی استرس داشت
تو اتاقش دور خودش میچرخید و حرف میزد
+ نکنه دیگه دوستم نداشته باشه؟ ینی میخواد ردم کنه؟ ... ینی باور کرده من یه هرزه ام؟.... اه لنتی مگه خودشو اولینمو نگرفت ؟ .... ینی فک کرده منم با یوجون بهش خیانت کردم ؟! ....
دستشو چند بار با حرص رو پیشونیش کوبید و گفت
+ خدا لعنتت کنه یوجون ... فاک بهت مرتیکه بی پدر .... برم باهاش حرف بزنم؟ بزارم آروم بشه بعد برم؟ ... آه خدایا منو بکش ....
صدای در اومد که جیمین تو جاش خشک شد
اما در باز نشد و فقط صدای یونگی بهش رسید
_ جیمین میخوام شام درست کنم بیا کمک
CZYTASZ
My rejected fairy🧚🏻✨
Fanfiction( کامل شده ) + پارک جیمین ! تو به دلیل نقض قوانین ، از دنیای پری ها طرد خواهی شد ! و برای مجازات گستاخی به جایگاه والای اعلاحضرت ، بال هاتو از دست خواهی داد... _ نه شما نمیتونید اینکار و بکنید نه نههههه « پری طرد شده ی من | My rejected fairy » کا...