_ part 29 _

611 102 22
                                    

به سختی روی تخت نیم خیز شد
نفس عمیقی کشید و بوی مطبوع غذا رو داخل ریه هاش فرستاد
این نشون میداد که تهیونگ تو اشپزخونست

درحالی که لنگ میزد از دیوار گرفت و به سمت آشپزخونه حرکت کرد

/ ته؟

تهیونگ لحظه ای به کلمه ای ک جونگکوک برای خطاب کردنش استفاده کرده بود فکر کرد
چرا تا حالا کسی اینجوری صداش نده بود؟

با لبخندی برگشت و به جونگکوک که بخاطر خواب صورتش پف کرده بود و موهاش بهم ریخته شده بود
یکی از گوشاش سیخ ایستاده بود و اون یکی روی موهای ژولیدش افتاده بود نگاه کرد

نیشخند دندون نمایی زد و گفت
٫وای تماشای یه بانی خواب آلود مثل تو بهترین منظره ایه که یه نفر سر صبح می‌تونه باهاش روبرو بشه

جونگکوک بخاطر خواب آلود بودن نتونست برای حرف ته ذوق زده بشه
پس درحالی که خمیازه میکشید و سمت دستشویی میرفت بلند گفت
/ پس خوشبحال شوهر آیندم

تهیونگ اولش خندید و خواست ب ادامه غذا ها برسه دستش تو هوا خشک شد
چشمای گرد شدشو به دیوار داد و گفت
٫ شوهر؟

حدودا نیم ساعت از مکالمه سر صبحشون گذشته بود و حالا جفتشون سر میز داشتن صبحانه میخوردن
اما این تهیونک بود که همچنان ذهنش درگیر اون جمله بود
« شوهر آیندم... » ینی جونگکوک گیه؟

جونگکوک بدون اینکه سرشو از تو کاسه بلند کنه گفت
/ ب چی فک میکنی که نیم ساعته فاکیه به افق خیره ای

٫ به تو

جونگکوک جوری سرشو بالا آورد که حتی تهیونگ هم صدای جا ب جا شدن مهره های گردنشو شنید

/ مننن؟؟

٫ صب ... ی چیزی گفتی

جونگکوک علامت سوالی نگاهش کرد که گفت
٫ خ...خب چطور بگم ... من گفتم تماشات سر صبح بهترین منظرست ...و تو در جواب گفتی خوشبحال شوهر آیندم

جونگکوک تو دلش سیلی به خودش زد که دهنش چفت و بست ندارع اما بعد کمی فکر با خودش گفتم اینطوری کارم راحت تر میشه
پس با لحن مثلا بی‌خیالی گفت
/ آره گفتم

٫ت..تو ینی ... تو ...

/ آره من گی هستم نمیدونستی؟

تهیونگ لبخندی زد و گفت
٫ نه ولی شنیدنش جالب بود ... درکل فرقی با بقیه نمیکنه

جونگکوک هومی گفت و با مظلومیتی که اینبار واقعا دست خودش نبود ( نگا انقد بازیگری کردی شبیه چوپان دروغگو شدی پسرم ... البته اون ک چوپان دروغگو رو نشنیده درسته؟🌝 ) ( فهمیدین قفلی زدم رو این استیکرا یا نههههه 🌚🌝) گفت
/ فک کردم ... قراره بهم بگی کثیف و ... نمیدونم از این چرت و پرتا دیگ

تهیونگ نفهمید چرا انقد هول شده فقط ب خودش اومد و دید که جونگکوک و محکم تو بغلش گرفته و با صدای آرومی میگه
٫‌ اصلا همچین فکری نکن ... تو با هر گرایشی با هر جنسیتی قابل احترامی ... کسی حق نداره بهت توهین کنه

جونگکوک احساسی شده بود ولی با فکری که از سرش گذشت لبخند کثیفی زد و توی دلش گفت
/ وقت خراب بازیه ( آقا یه چی بگم یقه ی منو نگیرین ... این لفظ خراب بازی رو یکی از ریدرا تو همون پارت ۲۵ نوشته بود منم خوشم اومد ازش 🌚😂😂😂)

صورتشو تو گردن تهیونگ برد و نفس عمیقی کشید و که باعث شد تهیونگ خشک بشه و آب دهنشو قورت بده

٫ چی..چیکار ...میکنی؟

جونگکوک که فهمید نقشش گرفته با کصکشانه ترین حالت ممکن نفس عمیق دیگه ای کشید و بازدم گرمشو توی گردن ته خالی کرد که تهیونگ به راحتی سر شدن دست و پاشو حس کرد

جونگکوک متوجه اثر گذاریش شد و خیلی راحت از بغل تهیونگ که هنوز گیج بود نگاه کرد و با لبخند گفت
/ عطری که زدی خیلی خوش بوعه ( آره یکی تو راست میگی یکی من ) اسم خاصی داره؟ باید ازش بخرم خیلی خوبه

تهیونگ لحظه ای سکوت کرد و با دهن باز فقط ب جونگکوک خیره شد
چند ثانیه گذشت و بالاخره خودشو جمع کرد و با تته پته گفت
٫ آها ... آها عطر ... خب ... خب عطرم نمیدونم ... باید برم خونه نگاه کنم ... آره

جونگکوک لبخند خبیثی زد و اهانی گفت

جیمین بعد از در زدن وارد اتاق یونگی شد
حالا از استودیو رسیده بود به اتاق جانشینی که باید برای آینده کشور تصمیم بگیره و میتونست نگاه ناراضیه یونگی رو به این موضوع بخونه

یونگی کلافه به برگه های زیادی ک روی میز پخش و پلا شده بودن نگاه میکرد و اصلا متوجه حضور جیمین نشد
جیمین جلو تر رفت و چند بار روی میز زد ک یونگی با تعجب سرشو بالا آورد
_ جیم؟ اوه ... اصلا متوجه نشدم اومدی

جیمین لبخندی زد و گفت
+ می‌دونم ... بخاطر این برگه ها خسته شدی کمک میخوای ؟

یونگی لبخند خسته ای زد و به جیمین اشاره کرد که به پشت میز پیش خودش بره
جیمین سمتش رفت ک یونگی دستشو کشید تا روی پاش بشینه
حالا صورتاشون دقیقا مقابل هم قرار گرفته بود
یونگی محکم بغلش کرد و چونشو روی شونه ی جیمین گذاشت و با صدای خسته ای گفت
_ همین که اینجا باشی خودش کمکه ( چه لوس .... ایششششش ... مدیونید اگر فکر کنید فشار میخورم 🤌🌝)

جیمین لبخندی زد و متقابلاً محکم یونگی رو بغل کرد و اصلا اهمیتی نداد که دستاش بخاطر ذوق دارن لباس گرون قیمت جانشین و اکلیلی می‌کنن

+ ... میخوای صحبت کنی؟!

یونگی درحالی که گردن جیمین رو می‌بوسید گفت
_ درباره چی؟

+نمیدونم ... مثلا هر چیزی که آزارت میده ؟

یونگی از اینهمه درک جیمین لبخندی زد و سرشو روی شونه جیمین گذاشت و گفت
_ میشه فعلا چیزی نگم؟

+ معلومه ... ولی هر وقت خواستی من هستم

_ می‌دونم

جیمین بوسه ای روی موهای مشکی گربه ی توی بغلش گذاشت و با فکری ک ب سرش رسید با شوق توی ذهنش برنامه چید تا بتونه همسرشو خوشحال کنه

______________
آقا یه چیز بگم؟
فیک پیج داره تو اینستا : only.mystories
و یه پیج دوم هم دارم که توش سم های فندوم و میزارم و واقعا اگر ندیدینش از دست دادین چون واقعا سمه: funny.army.ir

خلاصه ک اگر دوست داشتید سر بزنین 🤌

نظر و ووت فراموش نشه 🤍🫂
آه خدایا خسته امممم🤌 ناموسا حمایت کنین تازه از راه رسیدم و واقعا خستگی بیش از اندازه ای در بدن نحیفم موجوده😔🤲🏽

My rejected fairy🧚🏻✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora