دوستان قبل از شروع پارت یه چیز بگم .
طی مشورتی با دوستم تصمیم گرفتیم باهم یک پیج بزنیم و توش سم های فندوم رو بزاریم 💀🗿
ایدیش و میزارم اگر خواستید فالو کنید ، funny.army.irحدودا یک ماه از اتفاقات عجیب گذشته بود
جیمین به لطف یونگی تکنیک های شمشیر رو کامل یاد گرفته بود و تمرینات رزمیش هم رو ب پیشرفت بود
یونگی بعد از درخواست تهیونگ برای کمی سرمایه هم براش خونه گرفته بود هم مغازه کوچکی که کنار هم خونه بود رو بهش داده بود تا بتونه شغلش رو دوباره برپا کنه
هرچند ک همه اینا در مقابل کاری که اون پری برای یونگی کرد هیچ حساب میشد
جونگکوک ب بهانه اینکه هربار ک میخواد به تهیونگ سر بزنه و زخماشو چک کنه ب مشکل میخوره خونه یه کنار خونهی تهیونگ رو خریده بود و طراحی دیزاینشو به تهیونک واگذار کرده بود
و خب تهیونگ همچنیم بدش نمیومد چون علاوه بر اینکه این براش یه نمونه کار و سابقه حساب میشد
یجورایی از کنار جونگکوک بودن لذت میبرددرحالی که فضای خونه رو متر میگرفت تا توی طراحی هاش ازش استفاده کنه گفت
/ من هنوزم نمیفهمم چرا باید خونتو عوض کنی ... خونت هم جای مناسبی بود هم دکوراسیونش عالی بود هم اینکه منم حالم خوب شده و دیگه نیاز مراقبت ندارمجونگکوک درحالی که سعی میکرد از تهیونگ که پشتش بهش بود یواشکی عکس بگیره با من من گفت
» خب چیزع ... نخیر تو خوبی نشدی هنوز ... بعدشم من از اون خونه خسته شدم ... الان اینسریم که طراحی میکنی دیگه اسپرت سیاه یا طوسی نباشه ... دلم میگیره بهش نگاه میکنمتهیونگ کارش رو ک تموم و سمت جونگکوک برگشت
/ اه راستی میگی ... انقد درگیر اینکه چرا میخوای خونتو عوض کنی بودم ک یادم رفت بپرسم ... چه سبکی واسه طراحی خونه میخوایجونگکوک بدون تردید و با ذوق گفت
» آرامش و طبیعت ... این دوتا خیلی مهمه توش باشه ... رنگاش ... اممم سفید پایه اصلیش باشه ... کرمی ... کرمیم داشته باشه آره ... دیگهههه...تهیونگ لبخندی به سرزندگی و ایده های عالیه پسر زد که از هیجان گوش های روی سرش بالا و پایین میپریدن
کمی بال هاشو تکون داد و گفت
/ ایده ها فوق العادس... اینجور که معلومه چیزی ک تو سرته تقریبا کامله .. پس برای اینکه سریعتر پیش بریم تا بتونی نقل مکان کنی ... شب بیا خونه من باهم طراحیش میکنیمجونگکوک لحظه ای برق از سرش پرید
» من؟ خونه تو؟ ... ما؟ ( یادتونه تو لایو یکی از ارمیا گفته بود تو خونه تهیونگ زندگی میکنی ) کوک چیکار کرد؟ دقیقا همون لحن و تصور کنید )تهیونگ چند بار پلک زد و فکر کرد ... وقتی باز هم نفهمید پسر چی میگه چرخید و درحالی که وسایل گازسوز برمیداشت گفت
/ نمیفهمم چی میگی ولی شب منتظرمجونگکوک بدون حرفی همونجا ایستاد و رفتن پری مو طلایی رو نگاه کرد
بعد از اینکه از رفتنش مطمین شد جیغی کشید و پاهاشو به زمین کوبید
» من جونگکوک نیستم اگ تورو مجبور نکنم منو بگیری ( جونگکوک سلیطه وارد میشود 🗿)جیمین با صدای زنگ گوشیش از خواب بیدار شد
اولین چیزی که دید انیمه تو بغل یونگی خوابیده بوده و یونگی همچنان هم قصد بیدار شدن ندارع+ یونگ گوشیم و از کنارت بده
یونگی بینیشو به گردن جیمین مالید و با صدای خواب آلودی گفت
_ گورباباشجیمین خندید و گفت
+ دیوانه گوشیم و بده شاید کار واجب داره_ عواقبش و گردن میگیری ؟
جیمین بی توجه به حرف یونگی آره ای گفت و منتظر موند تا ببینه کیه که انقد پیگیره و زنگ میزنه
وقتی گوشی رو گرفت اسم « قاتل شیرموزا » روی صفحه خود نمایی میکرد
هنوز ثانیه ای از وصل کردن تماس نگذشته بود که خیسی رو روی گردنش حس کرد و چشماش گرد شد
جونگکوک از پشت خط گفت
» الو... جیم؟ ... اونجایی ؟جیمین با قیافه وادافاکی به یونگی که درحال مکیدن گردنش بود نگاه کرد که یونگی آروم و در عین بی خیالی گفت
_ خودت گفتی گردن میگیریجیمین آب دهنشو پر سر و صدا قورت داد و سعی کرد حواسش و ب جونگکوک پشت خط بده
+ ب...بله .... کار داشتی کوک؟
» فک کردم مردی ... چرا جواب نمیدی ...
جیمین خیلی تلاش میکرد که اه نکشه و آبروی نداشتشو به فاک الهی نده اما یونگی اصلا قصد کوتاه اومدن نداشت
+ و..ولش کن ... بگو چیکار ... چیکار داشتی
جونگکوک با شنیدن نفس های نامنظم جیمین پشت گوشی گفت
» خوبی؟ چرا نفس نفس میزنی ؟جیمین چشماشو رو هم فشار داد و تا خواست حرف بزنه نقطه حساس گردنش زیر دندون یونگی رفته بود
با صدای نسبتا بلندی گفت
+ اههه یونگی تمومش کنننن ( نویسنده ای که پشت دیوار قایم شده )یونگی پوزخندی زد و به کارش ادامه داد که باعث شد جیمین گوشی رو از خودش فاصله بده و دستشو رو دهنش بزاره که صداش بالا تر نره
چشمای جونگکوک دیگه گشاد تر از این نمیشد
گوشی رو جلوی صورتش گرفت و چند بار پلک زد
کم کم صدای خندش بالا رفت
و با لحنی که نمیتونست خندشو کنترل کنه گفت
» فک کنم بد موقع زنگ زدم ... خلاصه میخواستم بیام دیدنت ..عزیزم کارتون که تموم شد بهم پیام بده بیام چون اصلا دوست ندارم شاهد سکس یه پری و یه گربه باشمجیمین حتی توانایی جواب دادن به اون خرگوش منحرف رو نداشت پس فقط گوشی رو قطع کرد و با عجز نالید
+ ابرو برام ... اه ... نذاشتی مین .. یونگییونگی بالاخره از گردن سفید و وسوسه انگیز پریش دل کند و بعد از نگاه کردن به شاهکارش که یه کبودی بزرگ بین اون سفیدی بود لبخند لثه ای زد و گفت
_ اشکال ندارع درس عبرت شد ک بخاطر یه زنگ گوشی منو از خواب بیدار نکنی____________
وی با لبخندی خبیث ... نسکافه به دست به صفحه ی گوشی نگاه میکند
نظرات و ووت فراموش نشه هاااا 🗿
بوس به همتون که وقت میزارین برا فیک ✨🫂آیدی اینستای فیکشن: only.mystories
YOU ARE READING
My rejected fairy🧚🏻✨
Fanfiction( کامل شده ) + پارک جیمین ! تو به دلیل نقض قوانین ، از دنیای پری ها طرد خواهی شد ! و برای مجازات گستاخی به جایگاه والای اعلاحضرت ، بال هاتو از دست خواهی داد... _ نه شما نمیتونید اینکار و بکنید نه نههههه « پری طرد شده ی من | My rejected fairy » کا...