_ part 26 _

640 96 27
                                    


جونگکوک معذب کنار تهیونگ نشست و به نمای خونش نگاه کرد
/ خونه ی خوشگلی داری ... قشنگ میشه به عنوان نمونه کار عکسشو بزاری تو کلاسات

 قشنگ میشه به عنوان نمونه کار عکسشو بزاری تو کلاسات

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تهیونگ تشکر کرد و سینی قهوه رو روی میز گذاشت

٫ ببخشید مجبور شدی تا اینجا بیای باید ی سری وسایل برمیداشتم بعد بریم دفتر کار

/ نه بابا اشکال نداره ... اصن تو تا فردا طول بدی اشکال ندارع ... بالاخره ... بالاخره تو چیزی دیگ ... چیز ... همون استادی دیگ

و با خنده ی مصنوعی کمی ازقهوه شو نوشید
تهیونگ رفتار های هول شده ی پسر و زیر نظر گرفته بود و سعی میکرد خندشو کنترل کنه

جیمین دستشو روی صورتش کشید و سعی کرد با نفس های عمیق احساس پاره کردن گربه ی روبروش که سالن و گذاشته بود رو سرش رو تو خودش پایین بیاره
یونگی با عصبانیت دعوا میکرد و می‌گفت :
_ مگه نگفتم خیلی خوشگل نشه؟ قرار بود یه لباس ساده تنش کنین

دختر جوان که طراح لباس بود پشت همکارش که آرایشگر بود قایم شد و گفت
/ قربان خب سادست دیگه... کت قبلیه رو گفتید خیلی براقه ولی این یکی ک یک لباس سادست

_ نخیر نیست
سمت جیمین رفت و دستشو کشید و با حرص گفت
_ الان این معمولیه؟ این سادست؟ نمیبینی چقد توش سکسی شده؟ میخوای چشم همرو بندازی روش؟

_ نخیر نیستسمت جیمین رفت و دستشو کشید و با حرص گفت _ الان این معمولیه؟ این سادست؟ نمیبینی چقد توش سکسی شده؟ میخوای چشم همرو بندازی روش؟

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


جیمین کلافه صداش کرد اما یونگی مگه اهمیت میداد ؟ ( یکی یونگی رو بگیره تا گونی تن این بچه نکرده )

_ من کار ندارم . نمیزارم اینو بپوشی جیمین برو عوضش کن

جیمین با حرص دندوناشو رو هم سابید و گفت
+ من مسخره توام؟ این پنجمین لباسیع که عوض کردم

My rejected fairy🧚🏻✨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora