با غرور و صلابت همیشگی به سمت تخت پادشاهی رفت و با صدایی رسا اجازه ی شروع جلسه رو داد
- اعلاحضرت . گستاخی من رو ببخشید ... اما سوالی داشتم ... کی قراره شاهزاده قدمی به سمت جانشینی بردارند
- بعله اعلاحضرت شاهزاده تا به الان باید جانشین میشدند . مردم ما نگران سرزمین پریان هستند
- درسته اعلاحضرت
و به همین سادگی همهمه ای بزرگ سالن کاخ رو فرا گرفتاعلاحضرت دستش رو به علامت سکوت بالا آورد و با لبخندی پیروز مندانه گفت:
_ نگران نباشید .... شاهزاده ی ما ... عصر امروز .. بعد از اینکه اون خائن رو به سزای اعمالش برسونه ... به عنوان جانشین بعدی شاهنشاهی انتخاب میشهوزرا و عالمان سرزمین پری ها که از این حرف خوشحال بودن بال هاشون رو به جهت شادی کردن به هم زدند و خنده شادی سر دادند
ولی هنوز چند دقیقه از خوشحالی اونا نگذشته بود که صدای رسای جیمین که انگار از پدرش براش اون به ارث رسیده بود تمام کاخ رو ساکت کرد و درحالی که با بال های همیشه درخشانش پر میزد گفت:+ از کی تا حالا بدون من ... برای جانشینی من ... تعیین و تکلیف میکنید؟؟
پدرش اخم هاشو درهم کشید
_ پارک جیمین... اینجا چکار میکنی+ اومدم از حقم دفاع کنم پدر
_ پسره ی احمق ... تو الان باید در اتاق شکنجه باشی !!!
پسر جوان پوزخندی زد و گفت:
+ اوه البته ... خائنی که خیلی یهویی پیدا شد ؟ ... بنظرتون من احمقممم؟!؟؟جمله ی آخر رو جوری فریاد زد که احساس کرد شکوفه های درختچه های تزیینی کاخ پایین ریخت
+ خودتون یک فرد بیگناه رو دستگیر کردید تا من بکشمش و بشم جانشینننن؟؟؟ تا الان که آنقدر ادعای قدرت میکردید ... قدرتتون همینه ؟ قربانی کردن بیگناهان برای رسیدن به خواسته خودتون ؟!من ...
پدرش که عصبانی شده بود وسط حرف پرید و فریاد زد :
_ پارک جیمینننننن... به خودت بیا ... به پادشاه بی احترامی میکنی؟! میخوای از سرزمین پرت بشی بیرون و به جنگل دار و دسته ی اون گربه های احمق تبعید بشی؟
_ ارههه ... فکرشم نکنین حالا که اینکارو کردین من از حقم کوتاه میام . حتی ...باید بهتون بگم که اون پری بیگناه رو فراری دادم ...
_ نگهبانااااا...
لحظاتی همه جا سکوت برقرار شد
و بعد از حضور نگهبانان در سالن بزرگ کاخ این اعلاحضرت پارک بود که فریاد زد :
_ دستگیرش کنیدددپسر جوان که انتظار همیچین حرفی رو نداشت و فکر میکرد که دیگه اب از سرش گذشته با خودش گفت ... پس حالا ساکت موندنم چه فایده ای داره؟
+ هرکاریم بکنی دیگه نمیزارم ... نمیزارممم مجبورم کنی که جانشین بشم ... هرچقدر که برای پری های سرزمین شاه خوبی بودی ... .. برای من .... به همون اندازه پدر بدی بود
جیمین این حرف رو با بغض گفت اما پادشاه؟ دیگه خون جلوی چشمانشو گرفته بود .
ساعاتی از اون هیاهو ی داخل کاخ گذشته بود و حالا
تمام پریان در میدان اصلی سرزمین پری ها جمع شده بودند تا شنیدار مجازات پسر زیبای شاه باشندبعضی روی زمین گردن میکشیدند تا دید بهتری داشته باشند
و بعضی پرواز میکردند و بر فراز آسمان اون نمایش پر هیجان رو نگاه میکردندو حالا این جیمین جوان بود که با دستبندی بر مچ دستاش روی زمین زانو زده بود
_پارک جیمین ! تو به دلیل نقض قوانین ، از دنیای پری ها طرد خواهی شد ! و برای مجازات گستاخی به جایگاه والای اعلاحضرت ، بال هاتو از دست خواهی داد...
به راحتی سر خوردن قطره عرق سردی رو روی تیغه ی ستون فقراتش حس کرد
این هیولایی که روبروش بود پدرش بود؟
شک داشت!+ ن ...نه ... شما که ... شما که همچین کاری .... نمیکنین؟ ...
به دو نگهبانی که بهش نزدیک میشدند نگا کرد و خودشو عقب کشید
+ دستت به من نمیخوره هااااا ... نه نه ... اعلاحضرت ... اعلاحضرت تو شوخی کردی .... بگو ک شوخی کردی ....
حالا حتی نمیتونست جلو اشکاشو بگیره
همه به خوبی میدونستن که جیمین چقدر پرواز کردن و بال هاشو دوست داره .. اصلا کدوم پری حاضر بود بالهاشو از دست بده ؟ ... و ... محض رضای خدا مگه از دست دادن بالها به همه سادگی بود ؟ از دست دادن بالها جمله ی مودبانش بود وگرنه واقعیت این بود که پسر جون خودتو آمده کن چند دقیقه دیگه قراره بالهاتو مث مرغی که قراره قربونی بشه با شمشیر های تیز جلاد که پر مگس رو نصف میکنه ببریم و خون سرخت زمین و رنگ آمیزی کنه !!!!همون طور که کشان کشان از روی زمین عقب میرفت با گریه التماس میکرد
+ ن...نه ... شما نمیتونین ...اعلاحضرت .... اعلاحضرت بگو که شوخی کردیییی
و وقتی جواب نشنید تنها به همین فریاد اعتنا کرد
+ باباااااااااااغراقه اگر بگم صدای زجه های دردناکش تا آسمون ها میرفت و دل سنگ و آب میکرد ؟
___________
هیجانی شد 👀😂
تصور خون الودیع که جیمین بالهاشو از دست بده؟
من روانیم هرکاری از دستم برمیاد 😂😂😂منتظر نظرات و ووت های شما هستم 🫀🤝
ESTÁS LEYENDO
My rejected fairy🧚🏻✨
Fanfic( کامل شده ) + پارک جیمین ! تو به دلیل نقض قوانین ، از دنیای پری ها طرد خواهی شد ! و برای مجازات گستاخی به جایگاه والای اعلاحضرت ، بال هاتو از دست خواهی داد... _ نه شما نمیتونید اینکار و بکنید نه نههههه « پری طرد شده ی من | My rejected fairy » کا...