_ part 1 _

1.2K 155 5
                                    

پارک جیمین

به نام ایزد منان

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

به نام ایزد منان

همون طور که با شیطنت دنبال پروانه ها بال میزد دستی به موهای صورتی رنگش کشید و اجازه داد باد اون هارو به رقص در بیاره
پرواز کردن یا بال های صورتی و بنفش رنگش که با موهای صورتی سرش همرنگ بود مثل اجرای بهترین تئاتر جهان بود که هر بیننده ای رو به خودش جذب می‌کرد .
از زمان تولد اورا به زیبایی بی حد و نصب میون تمام پریان میشناختند
و پدر و مادر نامش رو جیمین . یعنی حکمتی از آسمان گذاشتند
چون اونها به این باور داشتن که جیمین کوچولوی مو صورتی یک نعمت از آسمانه که از خدا بهشون رسیده
هرچقدر که بزرگتر میشد به زیبایی هایش هم اضافه میشد که همین موضوع باعث تعجب قبیله های مختلف میشد
حتی صحبت زیبایی این پسر مو صورتی به قبیله گربه سانان ، دشمن دیرینه ی قبیله ی پریان رسیده بود .
پدرش که رئیس قبلیه پریان بود تمام جوانیش رو صرف محافظت از پری های سرزمینش کرده بود
و البته که این کار رو به نحو احسنت انجام داده بود
اما جیمین ...
جیمین فارق از سیاست ، جنگ ، دشمنی ، مبارزه و یا هر چیزی دیگه ای بود
جیمین دوست داشت شیطنت کنه
در کنار پروانه ها پرواز کنه
بلند بلند به مسخره بازی پری های کوچکتر بخنده
بازی کنه
و هرکاری به جز آماده شدن برای جانشین شدن !..

همانطور که برعکس از درخت شکوفه گیلاس ( در زبان ژاپنی بهش میگن ساکورا ) آویزون شده بود و پروانه هارو تماشا میکرد و از صدای برکه لذت میبرد نگاهش به سمتی کشیده شد که پدرش ، اعلاحضرت پری ها به سمتش میومد
با ترس از درخت پایین پرید و یکی از کتاب هایی که از صبح قرار بود بخونتشون و حتی اسمش رو نگاه نکرده بود دست گرفت

_ جیمین

ایستاد و بعد از تعظیم و ادای احترام گفت
+ اوه اعلاحضرت . متوجهتون نشدم آنقدر که غرق کتاب شده بودم
و لبخند دندون نمایی زد

پدرش با تأسف آهی کشید و گفت
_ درسته ... برای همینه که کتاب رو برعکس دستت گرفتی و ادعا میکنی خوندیش
و دوباره سر تاسفی به تک پسرش تکون‌ داد

زیر لب فحشی نثار مغز پوکش کرد و با لبخندی خجول گفت :

+ ن ... چیز ... ام .... ... اه پدر بزارین صادق باشم . شما که میدونید از کتاب خوندن متنفرم

_ درسته ... از کتاب خوندن ، تمرین شمشیر ، آمادگی برای جانشینی ، آمادگی جسمانی ، یادگیری آداب و رسوم درست یک پادشاه و هر چیزی که مربوط جانشینی باشه ... تو از همه ی اینا متنفری پسرم !

+ نمیدونم این بار چندمه که سر این موضوع بحث میکنیم

پدر با کمی فاصله کنار پسرش نشست و تکیه اش رو به درخت تنومند گیلاس داد

_ و هربار که بحث کردیم باز هم به نتیجه نرسیدم که چرا دوست نداری جانشین من بشی . جون خودتم خوب میدونی من از این کاز دست نمی‌کشم!

این یک نوع هشدار بود ؟!
به هر حال .. اون نمی‌خواست کوتاه بیاد پس گفت :

+ اینکه اینکار با روحیات من نمیخوره کجاش سخته؟
خودتو خوب میدونی که اگر یک روز مسایل قبلیه رو به من بسپاری قطعا چیزی از این سرزمین می‌مونه
من برای شادی و محبت ساخته شدم نه جنگ و سیاست

_ پارک جبمبن . من پدرتم . اما نمیتونم ببینم با آینده خودت بازی مبکنی . تو باید آماده جانشینی بشی وگرنه ...

+ وگرنه چی ؟؛

_ از سرزمین پریان برای همیشه طرد خواهی شد

ناباورانه تکخندی زد و با تعظیم کوتاهی به بهانه اینکه کار داره اون فضای دردمند رو ترک کرد .

______

خب خب چطوره ؟!
این از پارت اول
نگران نباشید در آینده نزدیک با مین یونگی عزیزم آشنا میشد🦥
چون و نظریادتون نره با تچکر 🤝

My rejected fairy🧚🏻✨Où les histoires vivent. Découvrez maintenant