𝟒𝟗

40 4 10
                                    

نگاهی میدازه به منبع صدا، انگار هیچ کس توی اون خلاء نبود ،اون صدا باید متعلق به فرد نزدیکی بهش باشه ، اما اون نمیشناختش!

_ تو میتونی همه چیز رو از نابودی نجات بدی بکهیون

واقعیتی که ازش پنهون نبود، ساکت منتظر نشسته بود ، تنها و تمام کاری که میتونست بکنه!

_ تا به امروز چرا اون واکاتا رو فدا نکردی تا همه چیز سرجاش قرار بگیره

این اواخر همه چیز براش روشن شده بود ، این که چانیول کلید برگشت اون به اینجا بود ، مرگ اون فداکاری بود که روح بک به زندگی اصلی و واقعیش برگرده ، اما همیشه کشتن اون برای رسیدن به اون جایگاه بزرگترین مانع سر راهش بود ، پس واقعیت روگفت:"همیشه یه قسمت از وجود جلومو میگرفت ، انگار همه وجودم میگفت اون همه چیزیه که داری"

_ چانیول به دست خودت به وجود اومد

_ اون طلسم محافظتی تو بود که از بدو تولدت به سبب قدرتت و من به وجود اومد

_ اون یه تیکه از خودته پسرم

_ اون ، خودته

_ یه بخشی که هیچ وقت نتونستی به خاطر قدرتت داشته باشیش

_ پس ازت جدا شد

_ و مستقل از تو اما برای تو زندگی کرد

چند ثانیه ای یا بیشتر به کلمات بیان شده فکر کرد ، توی اون لحظه گذر صد سال بدون زنگ و صدا هم ممکن بود!

پس برای این متمایز بود!

چان موجود زنده ای که از نیمه دیگری از قدرت بک زاده شده بود و فقط به خاطر اون زنده بود! برای این متمایز بود!

برای این حاضر بود بمیره چون فقط اونجوری بکهیون میتونه کامل شه! این حقیقت هیچ کدوم از اون اغوش ها و نگاه ها و نزدیک بودن هارو توجیه نمیکرد ، این حقیقت نبودن واقعی اون رو توجیه نمیکرد ، متنفر بود از این واقعیت اما همه دفعاتی که با اقتدار میگفت «محافظت از تو وظیفه من هست»رو توجیه میکرد ، نگاه های پاکش و عاری از گناهش رو همه زمان هایی که با کنارش بودن انگار کنار گمشده اش هست رو توجیه میکرد ، همه نگرانی هایی که داشت رو توجیه میکرد ، دلیل بودنش که بکهیون بود رو توجیه میکرد ، دردناکه اما اون همه چیزهایی بود که بکهیون گم کرده بود و بودن باهاش حس قدرت و کمال رو بهش برمیگردوند ، همه چیزی بود ک بک میخواست باشه اما نمیتونست ، بی دلیل نبود که با اون شجاع میشد ، با اون خوب میشد ، با اون همه چیزی که هست و بود اما نبود میشد.

𝓡𝓮𝓿𝓲𝓿𝓪𝓵 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓽𝓪𝓽𝓲𝓬 𝓭𝓪𝓻𝓴Where stories live. Discover now