فقط یک روز از برگشتم به خونه میگذشت ، روز قبل جیسو بهم گفت راننده شخصیم برای بردنم اومده و با یه "موفق باشی" ساده منو راهی کرد هرچند سهون نبود تا خداحافظی که میدونستم زیاد بهش علاقه ای نداره رو حواله اش کنم ، به هر حال از نظر اون پرونده من هنوز جای کار داشت . جلسه اخرمون به خاطر من سریعتر تموم شد ، هرچند شخصا انتظار بیشتر اونجا موندن رو داشتم به هر حال از طمع هیون وو خوب اگاه هستم و اون میتونست موقعیت خوبی برای بیرون رفتن از خانواده کذایی پدر باشه.
وسایل کمی که اونجا داشتم تازه رسید ، کارتون و ساک سبک دستم بود و سمت اتاق راهی بودم ، حالا که یه مانع از سر راه برداشته شد نوبت مانع بعدی هست که صدای چونگهو توی راهرو پیچید :"هیونگ بذار کمکت کنم" اونجا که بودم فکر میکردم مدت زیادی گذشته اما حالا که صورت چونگهو رو میبینم فهمیدم اشتباه میکردم ، انگار همین دیروز بود که توی شیمی بهش کمک میکردم ، کارتون نه چندان سنگین رو از من گرفت و در نیمه باز اتاق با پاشنه پاش به دیوار برخورد کرد ، بعد از گذاشتن کارتون روی میزم پرسید:"جای مضخرفی بود؟" لبخند زدم و به چشم های روشن و نگرانش نگاه کردم ، کوچکترین ما بود ، من درست بعد از اون به این سیستم کشونده شدم و با این که هیونگ های زیادی داشته تا حواسشون بهش باشه ، اما بازهم بیشتر از سنش رنج و سختی متحمل شد هرچند خودش از این بیخبره ، این بچه ها هیچکدوم نمیدونن چیزی که باهاش درگیرن کابوس زندگی خیلیاست، دستمو روی شونه اش گذاشتم و با لبخند ظاهری گفتم":ممم نه هر روز منو با گیوتین شکنجه میکردن و دست و پامو به تخت میبستن" خندید و با ضربه کوتاهی به شونه ام و مایل کردن لب هاش گفت:"بس کن ، هممون دوست داشتیم ببینیمت " چشم هاشو ازم دزدید ، چونگهو همیشه وقتی ناراحت میشد اینجوری سعی میکرد خودشو قوی نشون بده دستمو پشت کمرش گذاشتم و گفتم:"اشکالی نداره ، من خوبم"
KAMU SEDANG MEMBACA
𝓡𝓮𝓿𝓲𝓿𝓪𝓵 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓽𝓪𝓽𝓲𝓬 𝓭𝓪𝓻𝓴
Fantasi«بکهیون تبعید شده ای هست که با زخم بال های قطع شده اش دست و پنجه نرم میکنه ، زخمی که میتونه اونو بکشه اما...» برشی از داستان ✍🏻: قصه ؛ قصه یه نفرینه ، نفرینی به اسم بکهیون ، کسی که زخمی روی شونه هاش هست ، تقدیر روی اون نمک میریزه و اون پیچ و تاب می...