𝟐𝟑

20 6 6
                                    

زانوهاش مغلوب زمین شده بودن هنوز در عجب بود چجوری بعد از اون همه کشمکش زنده و سرپا هست ، همه چیز دوباره تموم شد ، اون دیگه تصویر اخر بود ، اون دیگه پایان بود ، همه چیز تموم شد.

بکهیون همچنان توی همون فاصله ایستاده بود ، پیراهنی که تنش داشت همون پیراهنی بود که توی اخرین تصویر دیده بود ، چین های روی یقه و نازکی و بلندیش دقیقا همون بود ، اون تیکه های قهوه ای رنگی که طوفان اطرافشون گاهی از پشت پارچه رو به جلو هدایت میکرد پارگی ناشی از باز شدن بال ها قطع شده اش بود ، فاصله داشت کمتر میشد و حالا میتونست صورتش رو واضح تر ببینه ، همه چیز تموم شده بود.

بکهیون درست شبیه چان روی زمین زانو زد ، چشم های خیس واکاتا رو به روش به قدری خسته و قرمز بود که قلبش لرزید ، دست هاش رو بهش نزدیک کرد و گونه سرد و خیس چان رو با دست های گرمش که پس از مدت ها گرم شده بودن نوازش کرد و اون هم ناخوداگاه چشم هاش رو بست. پس مرگ گرم بود. سرش رو کج کرد و به چشم های بسته چان نگاه میکرد ، اون هم خسته بود و دوست داشت هر کاری کنه تا اون لمس های کوتاه ابدی شه ، این اخرین بار بود!

بعد از باز کردن چشمهاش اولین چیزی که دید چشم های بیدار و زنده بکهیون بود از همه چیز متنفر بود که دیدن اون زندگی توی وجود اون مسبب ریختن اشک از چشمهاش میشد ، قرار بود با زنده شدن دوباره اش خوشحال شه!

لوهان و ییفان اونجا نبودن ، نور ضعیف ماه متعلق به اکومورین بود ، اخرین طبقه قصر بودن ، بالکن انگار مثل زندانی خفه تر میشد و سرما هوا بیشتر ، هیچ جمله ای برای گفتن پیدا نمیشد و اون سکوت دیوونه کننده بود. بکهیون فقط بهش خیره بود ، نیم خیز بود و بالاتنه اش تماما لخت و اما واکنشی در برابر سرما نشون نمیداد و جوری براندازش میکرد که چان میدونست داره حفظش میکنه و این بیشتر میشکوندش.

بکهیون خودش رو بیشتر به چان نزدیک کرد و دست هاش رو اطراف گردن اون انداخت و چشم های خیسش رو نگاه های لرزون واکاتاعه رو به روش قفل بود ، چانیول هیچ مقاومتی نکرد و اروم جوری که داره با شکستنی ترین موجود دنیا برخورد میکنه دست هاش رو اطراف کمر بک حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد ، و صورت سردش تو قاب دست راستش حبس بود و اون رو نوازش میکرد و اجازه داد اشک های خودش هم سراریز شن ، بک روی پاهای اون نشست و چشم هاش لحظه ای از نگاه کردن بی وقفه چهره چان متوقف نشد و دست هاش از لمس گردنش از حرکت نمی ایستاد ، اشک های صورتش با دست های زمخت و زخمی چان پاک شد و چان اهمیتی به سوزش زخمش توسط اون قطره های اشک شور که حالا گرم بودن نمیداد.

پیشونیش رو به گونه های اون تکیه داد و هق هق هاش که برای اولین بار بود به گوش بک میرسید حکم یه شمشیر تیز به قلبش رو داشت که باعث شد اون واکاتا رو محکم تر و عمیق تر به اغوش بکشه اما چان این اجازه رو نداد و صورتِ لاغر اون رو بالا اورد و نزدیک شد و لبهاش روی لب های بیرنگ بک کوبید و اشکهاشون بوسه هاشون رو شور میکرد بدون این که بهش توجهی کنن.

𝓡𝓮𝓿𝓲𝓿𝓪𝓵 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓽𝓪𝓽𝓲𝓬 𝓭𝓪𝓻𝓴Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon