زانوهاش مغلوب زمین شده بودن هنوز در عجب بود چجوری بعد از اون همه کشمکش زنده و سرپا هست ، همه چیز دوباره تموم شد ، اون دیگه تصویر اخر بود ، اون دیگه پایان بود ، همه چیز تموم شد.
بکهیون همچنان توی همون فاصله ایستاده بود ، پیراهنی که تنش داشت همون پیراهنی بود که توی اخرین تصویر دیده بود ، چین های روی یقه و نازکی و بلندیش دقیقا همون بود ، اون تیکه های قهوه ای رنگی که طوفان اطرافشون گاهی از پشت پارچه رو به جلو هدایت میکرد پارگی ناشی از باز شدن بال ها قطع شده اش بود ، فاصله داشت کمتر میشد و حالا میتونست صورتش رو واضح تر ببینه ، همه چیز تموم شده بود.
بکهیون درست شبیه چان روی زمین زانو زد ، چشم های خیس واکاتا رو به روش به قدری خسته و قرمز بود که قلبش لرزید ، دست هاش رو بهش نزدیک کرد و گونه سرد و خیس چان رو با دست های گرمش که پس از مدت ها گرم شده بودن نوازش کرد و اون هم ناخوداگاه چشم هاش رو بست. پس مرگ گرم بود. سرش رو کج کرد و به چشم های بسته چان نگاه میکرد ، اون هم خسته بود و دوست داشت هر کاری کنه تا اون لمس های کوتاه ابدی شه ، این اخرین بار بود!
بعد از باز کردن چشمهاش اولین چیزی که دید چشم های بیدار و زنده بکهیون بود از همه چیز متنفر بود که دیدن اون زندگی توی وجود اون مسبب ریختن اشک از چشمهاش میشد ، قرار بود با زنده شدن دوباره اش خوشحال شه!
لوهان و ییفان اونجا نبودن ، نور ضعیف ماه متعلق به اکومورین بود ، اخرین طبقه قصر بودن ، بالکن انگار مثل زندانی خفه تر میشد و سرما هوا بیشتر ، هیچ جمله ای برای گفتن پیدا نمیشد و اون سکوت دیوونه کننده بود. بکهیون فقط بهش خیره بود ، نیم خیز بود و بالاتنه اش تماما لخت و اما واکنشی در برابر سرما نشون نمیداد و جوری براندازش میکرد که چان میدونست داره حفظش میکنه و این بیشتر میشکوندش.
بکهیون خودش رو بیشتر به چان نزدیک کرد و دست هاش رو اطراف گردن اون انداخت و چشم های خیسش رو نگاه های لرزون واکاتاعه رو به روش قفل بود ، چانیول هیچ مقاومتی نکرد و اروم جوری که داره با شکستنی ترین موجود دنیا برخورد میکنه دست هاش رو اطراف کمر بک حلقه کرد و اون رو بیشتر به خودش نزدیک کرد ، و صورت سردش تو قاب دست راستش حبس بود و اون رو نوازش میکرد و اجازه داد اشک های خودش هم سراریز شن ، بک روی پاهای اون نشست و چشم هاش لحظه ای از نگاه کردن بی وقفه چهره چان متوقف نشد و دست هاش از لمس گردنش از حرکت نمی ایستاد ، اشک های صورتش با دست های زمخت و زخمی چان پاک شد و چان اهمیتی به سوزش زخمش توسط اون قطره های اشک شور که حالا گرم بودن نمیداد.
پیشونیش رو به گونه های اون تکیه داد و هق هق هاش که برای اولین بار بود به گوش بک میرسید حکم یه شمشیر تیز به قلبش رو داشت که باعث شد اون واکاتا رو محکم تر و عمیق تر به اغوش بکشه اما چان این اجازه رو نداد و صورتِ لاغر اون رو بالا اورد و نزدیک شد و لبهاش روی لب های بیرنگ بک کوبید و اشکهاشون بوسه هاشون رو شور میکرد بدون این که بهش توجهی کنن.
BINABASA MO ANG
𝓡𝓮𝓿𝓲𝓿𝓪𝓵 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓼𝓽𝓪𝓽𝓲𝓬 𝓭𝓪𝓻𝓴
Fantasy«بکهیون تبعید شده ای هست که با زخم بال های قطع شده اش دست و پنجه نرم میکنه ، زخمی که میتونه اونو بکشه اما...» برشی از داستان ✍🏻: قصه ؛ قصه یه نفرینه ، نفرینی به اسم بکهیون ، کسی که زخمی روی شونه هاش هست ، تقدیر روی اون نمک میریزه و اون پیچ و تاب می...