سلام حالتون چطوره،من تمنا هستم ولبخند خونین اولین بچه امه که میخوام منتشرش کنم امیدوارم که همینجوری که من دوسش دارم و تو قلبم نشسته ،برای شماهم دلنشین باشه😅
داستان رو همراه با شما پیش میبرم پس روند داستان نیازمند انرژی شما داره بوس بهتون🥹💋
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم🧡💚
پس لطفا ووت و کامنت فراموش نشه تا منم شما رو بشناسم💙💌
YOU ARE READING
Bloody SMILE
Fanfictionهمونجور که دست های لاغر و سردش رو دور صورت استخونی معشوقِش،قاب میکرد خیره به چشم های لرزونش با بغض زمزمه کرد:خیلی دردت اومد عزیزم؟ببخشید که نتونستم ازت مراقبت کنم ببخشید که نبودم..متاسفم که بار همه چیز رو دوشِت بود و من حتی یادم نمیاد قبل از اینا چه...