ملاقات با آقای جانگ خیلی سخت بود وقتی کار هر آخر هفته اش رفتن به اسکله بود و خبری نمیشد کم کم فکر میکرد که شاید اون مرد سرکارش گذاشته اما خب قیافه اش به آدم هایی که میخواستن سر به سرش بذارن شبیه نبود؟!
با نگاه کردن دوباره تو آینه دستی به صورت رنگ پریده و چشم های پف کرده اش کشید،چهره ای که شیطنت و تخسی رو داد میزد،جاش رو به پژمردگی و بیحالی داده بود....نفس عمیقی کشید و سعی کرد جلوی پیشروی افکار منفیش رو بگیره ،یادداشتی روی در یخچال گذاشت تا وقتی هیونگش برگشت اون رو بخونه ،اینکه باز هم با دوستاش کنار اسکله قرار داشت تکراری نبود که بود؟
بهرحال وقتی که در خونه رو پشت سرش میبست، توقع دیدن هیونگش رو اون هم جلوی باغچه ورودی در حیاط نداشت، کریس همینطور که از روی دو زانو بلند میشد نگاهی به کیونگسو که انگار جایی میرفت ، انداخت و دست های خاکی شده اش رو بهم زد و نزدیکتر رفت:بازم که شال و کلاه کردی
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد چشم هاش رو از زیر ذره بین نگاه جدی هیونگش نجات بده ،لعنت که دروغگوی ماهری شده بود و این رو مطلقا نمیخواست وقتی آدم موردعلاقش جلوش بود...یکم ....یکم با بچه ها میریم این اطراف ..شایدم رفتیم کنار اسکله ....امروزم ماهیگیرا از صید برمیگردن،هیونگ
کریس به اون بچه مستاصل که مظلوم نگاهش میکرد ،چیزی نمیتونست بگه،قول داده بود همچی رو درست کنه اما فقط از آدم های مختلف به اداره های مختلف پاس داده میشد اما نمیتونست از نگرانی که جدیدا از بیرون رفتن های زیادی کیونگسو بهش دست داده بود،بگذره شاید بهتر بود خودشم باهاش میرفت؟
+میخوای هیونگ هم باهات بیاد؟مطمئن نیستم که اونا بتونن جواب درستی بهت بدن کیونگ هوم؟
پسر کوچیکتر که از نوازش شدن موهاش توسط هیونگش،آرامش گرفته بود و خبری از استرس چندلحظه قبلش نبود،تونست دروغش رو حرفه ای تر به زبون بیاره درحالیکه خجالت و شرم لحظه ای رهاش نمیکرد:گفتم که هیونگ تنها نیستم قراره با دوستام بریم بچرخیم،نگران نباش اگه اتفاقی پیش اومد بهت زنگ میزنم فعلا
گوشیش رو بالا آورد و مقابل چشم های نگران هیونگش تکونش داد،و به سمت در خروجی قدم برداشت که شالگردنش از پشت کشیده شد و دوباره مقابل چشم های سرگرم شده مرد بزرگتر قرار گرفت،پوفی کشید و این بار نگاه تخسش به نگاه مهربون کریس گره خورد:باز چیه هیونگگگگ
کریس دست انداخت و شالگردن رو مرتب کرد و دو طرف کلاهش رو پایینتر کشید،خیره به چهره کلافه پسر ،تک خنده کوتاهی زد و دماغش رو گرفت و کشید: اینجوری که میخواستی بیرون بری و بچرخی باد میزد و دوباره مریض میشدی پسر بد
_الان میتونم برم؟اجازه هست؟البته اگه جای دیگه ای مونده که نکنده باشیش هیونگ؟
وقتی دست کریس پایین رفت تا دمپاییش رو بالا بیاره، پسر کوچیکتر بدو بدو به سمت در رفت و جای خالی داد
YOU ARE READING
Bloody SMILE
Fanfictionهمونجور که دست های لاغر و سردش رو دور صورت استخونی معشوقِش،قاب میکرد خیره به چشم های لرزونش با بغض زمزمه کرد:خیلی دردت اومد عزیزم؟ببخشید که نتونستم ازت مراقبت کنم ببخشید که نبودم..متاسفم که بار همه چیز رو دوشِت بود و من حتی یادم نمیاد قبل از اینا چه...