چشمهاشو با کلافگی از مردی که تازگی رو پا شده بود و حالا با عصبانیت محوطه روبروی ساختمون رو طی میکرد و پشت تلفن بلند بلند حرف میزد،گرفت و به کریس هیونگی که از پله ها پایین میومد انداخت.چندروزی بود که از گرفتگی توی چهرش و بیحوصلگیش خبری نبود و همچنان سعی میکرد با کیونگسو دوباره حرف بزنه و البته که کیونگسو هم کمی از موضعش پایین اومده بود.بهرحال که نمیتونست تا آخر عمرش از کسی که بیشتر از پدرش براش وقت گذاشته و بزرگش کرده دلگیر بمونه...حالا که فکرشو میکرد با توجه به خاطرات پدرش،آرزوی قلبیش بودن کنارشون بود و امیدوار بود که روح بزرگ پدرش با دیدنش کنار کریس و ییشینگ به آرامش رسیده باشه.جلوی اتفاقات رو نمیتونست بگیره و میدونست که اون دونفر حاضر بودن با جونشون ازش محافظت کنن.
با حلقه شدن دست های گرم و بزرگ کریس دور گردنش از فکر و خیال بیرون اومد و به چلونده شدن یهوییش توی اون دستا با تعجب سرش رو بالا گرفت.چشم های براق هیونگش کاملا با چشم های خسته و خونینی که چند شب پیش دیدتشون خیلی فرق داشت و کیونگ خداروشکر میکرد که ازون شب گذر کرد.اون چشم ها رو هیچوقت فراموش نمیکرد شاید علت دوری یهوییش هم بخاطر دیدن نگاهی بود که انتظارشو نداشت.
"
دم دمای صبح وقتی بالاخره از شر شوکی که بهش وارد شده بود یکم خلاص شده بود از خواب پریده بود.اول میخواست به طبقه پایین بره و سری به بقیه بزنه اما ناخودآگاه پاهاش به کنار پنجره کشیده شدن و پرده رو کنار زد.آسمون روشنی و تاریکی رو یکی کرده بود و درخت هایی که تمام شب ترسناک بودن با نسیم و سر و صدای پرنده ها زیبا جلوه میکرد.تا اینکه با دیدن کریس که سرش رو پایین انداخته بود و توهم نمیزد که دست های خونیش خنجری رو با تموم وجود نگهداشته بودن و میلرزیدن..پاهای کیونگسو با دیدن هیونگی که انگار نمیشناخت سرجاش میخکوب شد.سهون رسید و بعد چهره گر گرفته هیونگش رو دید.مثل آدم های مستی که هیچ اختیاری از خودشون نداشتن پایین پله ها رفت و منتظر باز شدن در مونده بود.کریس وارد خونه شد و کیونگسو محو چشم هایی شده بود که حرف های زیادی برای گفتن داشت انگار بعد از سالها دفن کردن احساسات و راز ها،وقت انتقامش رسیده بود.با نگرانی از آسیب دیدن هیونگ جلوتر رفت و دست هاشو گرفت اما ایده بدی بود چون کریس با صدایی که مال خودش نبود بهش توپیده بود که بی اجازه داخل عمارت سرک نکشه اما کیونگسو فقط دلش گرفته بود برای مردی که سنگینی شونه هاش انقدر زیاد بود که توان مخفی کردنشون رو نداشت."_گه گه زشتت با کی داد و هوار میکنه؟
+خیلی ممنون منم خوبم هیونگ
کریس موهای بچه تخسی که بهش زل زده بود رو با حرص بهم ریخت و دوباره ادامه داد:چرا بد باشی عزیزم یه هیونگ خیلی خیلی جذاب داری که صد هیچ از گه گه بیرونت جلو میزنه
YOU ARE READING
Bloody SMILE
Fanfictionهمونجور که دست های لاغر و سردش رو دور صورت استخونی معشوقِش،قاب میکرد خیره به چشم های لرزونش با بغض زمزمه کرد:خیلی دردت اومد عزیزم؟ببخشید که نتونستم ازت مراقبت کنم ببخشید که نبودم..متاسفم که بار همه چیز رو دوشِت بود و من حتی یادم نمیاد قبل از اینا چه...