آینه های زمان^28

36 6 30
                                    

2010

÷پس تو میخوای بخشی از محموله رو اینجا بذاری؟پسررر عجب دور زدنی..

پسر کوتاه‌تر با نیشخندی که ازش جدا نمیشد،زمزمه کرد.

_هر اسمی که تو میذاری،همین حالاشم بیشتر از حد مجازی که بهمون مجوز دادن،استخراج کردیم.فکر میکنی گارد ساحلی یا بازرسی ها رو میتونیم دور بزنیم؟شاید بشه چندتاییشونو خرید ولی بقیشون چی؟مخصوصا که دولت چشمش به این محموله اس و منتظره کوچیکترین آتو...

پسر بلندتر،جدی و با قلبی که محکم به سینه اش می‌کوبید،گفت.

بکهیون تکیه اش و از دیوار چوبی اتاق برداشت و نزدیکتر رفت.

÷و چرا فکر کردی من طرف توام؟از کجا معلوم به محض بیرون رفتنم،همچی رو کف دست لاشخوری که باهام اومده نذارم؟

ییفان،شجاعت و کله خر بودن پسر مقابلش رو به خوبی حس میکرد و امیدوار بود یکم برای خودشونم که شده راه بیاد.

چشماش و تو حدقه چرخوند.از بازی که بیون بک درمیاورد،حوصلش سر رفته بود:تو که نمیخوای آسیبی به اون دوتا بچه برسه؟میخوای؟

چنگ شدن یقش دست اون جونور ریز جثه،باعث تعجبش نشد.میدونست دست رو چی گذاشته...

÷فقط یه خش کوچیک رو صورتشون کافیه،تا برادرت و تیکه تیکه کنم،ییفان

اگه بیون بک نقطه ضعفش سهون و لوهانش بود،صد در صد که ییشینگ هم همه جون ییفان بود و حتی به شوخی هم اجازه نمی‌داد کسی تهدیدش کنه.

مشتی که بی‌هوا رو صورت بیون بک خوابیده شد،مهر تاییدی رو این حرف بود.

ییفان سایه بلندش رو کاملا رو تن پسر کوچیکتر انداخت و با صدایی که حالا از خشم دو رگه شده بود،غرید:یادت باشه مقابل کی ایستادی.اگه برای نجات جون سهون نبود،هیچوقت باهات همکلامم نمیشدم.

بکهیون با سری که درد گرفته بود از فشار هایی که تحمل میکرد،بدن تنومند ییفان رو کنار زد:تو فکر کردی میتونی جی هیون و دور بزنی؟اون همین الانشم یک هیچ جلوتر از توعه..

با سایه ای که زیر در دیده بود،حرصی تر شده بود.

ییفان دوباره جلوتر رفت و با سردرگمی گفت:منظورت چیه؟

پسر کوچیکتر شونه ای بالا انداخت:اون برای مردنت نقشه کشیده ییفان.و باور کن اصلا مهم نیست تو این محموله رو چجوری به مقصد برسونی.اون همین الانشم یه آتویی ازت پیدا کرده یا چمیدونم میگیره...

پسر بلندتر تکخندی زد:فکر کردی نمیدونم؟پس برای چی هر طور شده خودم رو به اینجا رسوندم؟میخوام هر طور شده ریشه همشونو خشک کنم.

÷با مردن خودت؟

+راه حل دیگه ای داری؟

دقایقی در سکوت به همدیگه نگاه کردن و اینبار بکهیون بود که دوباره به حرف اومد:باید برم...بهم مشکوک شده...نمیتونیم بی گدار به آب بزنیم.

Bloody SMILE Onde histórias criam vida. Descubra agora