کیونگسو با احساس تشنگی چشمهاش رو باز کرد.وقتی به خونه رسیده بودن از فرط خستگی و زق زق پاش خودش رو به اتاقش رسونده بود و بلافاصله خوابیده بود.احساس خوشحالی و رهایی که بعد از مدتها تجربش میکرد انقدر براش غیر قابل باور بود که هر لحظه امکان داشت بابت غیز واقعی بودن لحظه های آرومش ،انتظار آشوب رو داشته باشه.نفس عمیقی کشید و برای خوردن آب به طبقه پایین رفت.نور ماه مثل مهمانی ناخوانده به داخل آشپزخونه میتابید و سایه های نقره ای و سردش روی سطوح چوبی و کف کاشی کاری شده نشسته بود.
از پشت پرده های نازک رد شدن سایه ای رو احساس کرد.با این فکر که سایه شاخه های درخت بوده که باد اونها رو به رقص دراورده.بیخیال شونه ای بالا انداخت و از اشپزخونه خارج شد.اما وقتی پاش اولین پله رو لمس کرد با شنیدن صدای گرومپی که از بیرون شنید شوکه بیحرکت وایساد.
با فکر به اینکه ممکنه هیونگش بیرون باشه و اتفاقی براش افتاده باشه تند و با عجله به سمت در خروجی سالن رفت.هیونگش خیلی حال مساعدی نداشت و وقتی اومده بودن خیلی وقت بود که به خواب رفته بود و این برای کیونگسو که هیچوقت کریس رو بیکار و تا این حد بیحوصله و خوابالود ندیده بود،خیلی عجیب و ناراحت کننده بود.هیونگش همیشه باید قوی و سراپا میموند تا کیونگسو و ییشینگ برای سالهای طولانی بهش تکیه کنن.دستگیره در رو پایین کشید و با ورودش به پاگرد با دیدن یکی از بادیگاردهایی که با عجله به قسمت پشتی ساختمان میدویید با ترس همراهش کرد.قلبش میزد و نمیزد وقت اینکه به داخل برگرده و هرکدوم که داخل بودن رو متوجه کنه نداشت و کیونگسو خداخدا میکرد که بادیگارد ها از پس هرچیزی که درحال وقوعه بربیان اما فکر کردنش زیاد طول نکشید که با دیدن صحنه روبروش رمق از همه وجودش رفت .
درحالیکه چند نفر ییشینگ و افرادش رو دوره کرده بودن و ییشینگ هر از گاهی که از پشت غافلگیر میشد جری تر حمله میکرد.به نفس نفس افتاده بود.حدس میزد از آدم های اون کفتار عوضی باشن و این حمله یهویی فقط از پس سگ صفتی مثل بیون جی هون برمیومد.خون از بینی به روی لبش میریخت و ییشینگ از حس لزج مانندی که احساس میکرد با خشم پشت دستش رو محکمتر روی صورتش میکشید اما نمیذاشت سوزش شدیدی که احساس میکرد سستش کنه چندنفری رو دنبال هیونگش و برای مراقبت از کیونگسو فرستاده بود . دیده بود کریس به زیرزمین میره و خودش هم میخواست پشت سرش بره که اومدن بادیگاردی کنارش و گفتن اینکه چندنفر درگیری درست کردن خودش هم همراهش رفته بود .با اینحال باز هم نگران بود که اتفاقی برای کریس و کیونگسو نیوفته.
با حرص لگدی به فردی که جلو میومد زد و مشت گره خورده اش رو محکمتر به فرد سمت چپش کوبید.دقیق نمیتونست بفهمه با چند نفر درگیر شدن چون محض رضای خدا هرچی بیشتر اونها رو به زمین میکوبید ،چند نفر دیگه سمتشون حمله میکردن.مسخره بازی که هيچوقت حوصلش رو نداشت حالش رو بهم میزد و به خودش یادآور شد حال اون بیون عوضی رو بدجور بگیره.
YOU ARE READING
Bloody SMILE
Fanfictionهمونجور که دست های لاغر و سردش رو دور صورت استخونی معشوقِش،قاب میکرد خیره به چشم های لرزونش با بغض زمزمه کرد:خیلی دردت اومد عزیزم؟ببخشید که نتونستم ازت مراقبت کنم ببخشید که نبودم..متاسفم که بار همه چیز رو دوشِت بود و من حتی یادم نمیاد قبل از اینا چه...