داستان به صورت کلی،فعلا از زبان چانیول بیان میشه
امیدوارم با نظراتتون به بهتر شدن فیک کمک کنین:)نوامبر-۱۹۸۰
صدای زنگ کلاس اونو به خودش اورد،چند وقت بود که داشت به این وضعیتش فکر میکرد؟
دو سال از جنگ روانیش توی خونه میگذشت و قلبش هر بار به درد می اومد که نمیتونست حتی یکبار از علاقش نسبت به پسرها دفاع بکنه و هر بار خانوادش به قلبش فشار میاوردن،یک سال رو با یه پسر تو رابطه بود و حتی از رها کردنش میترسید، میترسید که تنها شه،هدفی نداشته باشه و بی رنگ و بیچاره گوشه ای به خودش بخزه، محدودیت هاش نمیزاشتن که با کس دیگه ای دوست باشه و همیشه ترس از اینو داشت که دوباره مادرش بهش بگه پسر باز!
بگه نجس!بگه کثافت!
بهش بگه که دیگه لیاقت حتی زنده بودن رو نداره
سرش درد داشت و آروم موهاشو تو دستاش فشرد
واقعا باید چیکار میکرد؟
اون پسر، کیم سوهو،واقعا از دستش اذیت میشد
هر شب با یکی بود و در آخر هیچ چیز به چانیول ربط نداشت، حتی وقتی که چانیول تو یکی از بار هایی ک به تازگی باز شده بود اونو در حالی که یه دخترو میبوسید دیده بود.
شاید باید بالاخره همه چیزو تموم میکرد،دیگه دوستی نداشت،اونوهمیشه مورد علاقه معلماش بود
هیچ وقت هیچ کس نمیدونست واقعا تو سرش چی میگذره اما آیا واقعا چانیول اون شکلی بود؟
چانیول همش تو خودش بود؟
اونم یروزی شاد بود،خیلی خوشحال بود،کی انقدر تیره شده بود؟
پسر جوونی جلوش بشکن زد
-هی یول؟
سرشو اورد بالا،شر ترین پسر کلاس، و البته محبوب ترین با اکیپی ک همیشه همراهش میدید
چانیول نمیتونست انکار کنه که ازش خوشش میاد و اون پسر به طرز عجیبی زیباست
به چشمای نافذ و قهوه ای پسر نگاه کرد
+بله؟
-ناظم صدات میکنه،برو ببینش
یول تعجب کرد،وجودش یخ زد،یجورایی انقدر بی سر و صدا بود ک حتی بچه های کلاس هم نادیدش میگرفتن و فقط به عنوان یه نرد(مخ درس خوندن)
اونم سر کلاس یه شناختایی ازش داشتن و اون قطعا اهل شر و شیطنت نبود
به آنی یاد لوهان افتاد،پسر رومخی که کنارش مینشست،مطمئن شد که حتما لو رفته
با ترس و لرز بلند شد و متوجه پسر که سعی در کنترل خنده هاش داشت نکرد
پله هارو آروم آروم طی میکرد و بالاخره به دفتر رسید و سراغ ناظم رو گرفت
اونجا نبود،نه تنها اونجا بلکه کل زنگ اون سعی داشت ناظم رو پیدا کنل و نبود،و بعد به یاد اورد که اصلا این روز،روز کاری اون معاون نبود
با تعجب به کلاس رفت،اون کسی نبود که مسخره شه..یا حداقل با اون پسر،بیون بکهیون اونقدر صمیمی نبود ک دست انداخته شه
به اون پسر نگاه کرد ک با یه شرم و عذاب وجدان خندش گرفته بود
-یول واقعا معذرت..و خندید
همشون یجورایی،عذاب وجدان داشتن؟نمیدونستداشت فکر میکرد تا بره و مدل موهاشو عوض کنه و خوشتیپ تر بشه،اون به توجه علاقه داشت ولی در عین حال هم دوست نداشت تو مرکز توجه باشه
حتی حرفای معلم محبوب فیزیکش هم باعث نشد فکر چانیول رو حرفاش متمرکز باشه
همش منتظر بود پیامی از پیجرش دریافت کنه،نیاز داشت با سوهو صحبت کنه.
در عین حال اون پسر قرار نبود بهش پیام بده
وابسته بود؟آره خب،اون تو سخت ترین شرایطش ب حرفای سوهو و دلداری هاش احتیاج داشت
با این چندین بار باهاش کات کرده بود ولی بازم بهش بر میگشت، چون تنها بود
حتی اون پسر،لوهان پر انرژی کنارش فقط بیشتر حالشو بد میکرد و خستش میکرد، گاهی احتیاج داشت فقط مغزشو خاموش میکرد و یگوشه ای میخوابید
بالاخره کلاس تموم شد!
زمان چقدر زود میگذره
علاقه ی چانیول پزشک شدن بود ولی آیا یه بیمار میتونست یه پزشک باشه؟
بالاخره وسایلشو جمع کرد و تونست ازون جهنم بزنه بیرون
YOU ARE READING
My Sunshine
Fanfiction-چال گونت از بوسه ی یه فرشته بوجود اومده +برای همینه که میگم ما تو زندگی قبلی همو ملاقات کردیم کاپل:چانبک/کایهون روز اپ:پنجشنبه ها ژانر:انگست،عاشقانه،کلاسیک(محوریت سال ۱۹۸۰)،تا حدی هم کمدی داره همجنسگرایی!جرمی در سال ۱۹۸۱ کره جنوبی که میتونست...