همه مدتی که تو کلاس نشسته بودن بکهیون احساس میکرد یه تیر به کمرش خالی کردن و از شدت درد داشت به این فکر میکرد واقعا اون چه غلطی بود که کردداشت از خجالت آب میشد و سعی میکرد به چرت و پرتای معلم که داشت راجب جمله بندیای زبان میگفت گوش کنع اما دست گرم چانیول روی کمرش نمیزاشت تمرکز کنه
واضح بود که چانیول سعی میکرد کمکش کنه تا اون دردو تحمل کنه اما واقعا چطوری میتونست باهاش روبه رو شهاون واقعا بی پروا شده بود و دلش میخواست زمین دهن باز کنه و بیون بکهیون توش قایم بشه و خودشو از چشم همه مخفی کنه
البته هیچیزی نمیتونست جلوی اینو که چانیولو دوست داره بگیره
اون واقعا از این زندگیش راضی بود و حتی الانم با فکر کردن به وضعیتی که با چانیول داشت باعث میشد بزرگتر شدنشو احساس کنه و هی جلوی خودشو بگیرههی یول...برام بستنی بخر
بگهیون بود که با لوس تمام میگفتش
-چه مدلی دوست داری کوچولو
+نمیدونم یول بستنی باشه..بخر دیگه چرا انقدر میپرسی
درد کمرش امونشو بریده بود و اونو بی طاقت کرده بود و تنها خوردن خوراکیای مورد علاقش میتونست باعث شه احساس بهتری داشته باشهالبته تا حدی حق داشت،بکهیون استانه درد پایینی داشت چانیول هم حتی متوجه این موضوع شده بود اما کاری از دستش بر نمیومد
به سمت بوفه رفت و یه بستنی حساب کرد
این ۳ امین بستنی ای بود که امروز میخرید و واقعا احساس میکرد بقیه یجوری نگاهش میکنن
و حتما فکر میکنن ک اون یه پسر شکموئه
اون فقط یه پسر کوچولوی خوشگل و گشنه و البته بی طاقت داشت
سعی کرد فکراشو پس بزنه راجب خواب دیشبش و به طبقه دوم که کلاسشون بود رفت و دیدن کیونگ سو تنها چیزی بود ک میتونست قسم بخوره میتونه باهاش بالا بیارهبکهیون خیلی ریلکس روی شونه های چان لم داد و اونو تکیه گاهش قرار داد
این چسبیدنای پسرک بهش حالشو خوب میکرد،احساس مالکیت شدیدی روی بکهیون داشت و الان بیشتر از قبل شده بود
البته که بچه ها با تعجب نگاهشون میکردن ولی براش هیچ اهمیتی نداشت
البته این جو تو مدرسه بود که رو خیلیا کراش باشن و فاز داشته باشن و حتی گی هم نباشن
خیلیا تصور داشتن این یه هورمونه و خیلیام تصور میکردن یه بیماریه و درمان میشهدر نهایت بکهیون بعد از تموم کردن بستنیش میخواست دور دهن شکلاتیشو پاک کنه
+هی ببین دهنمو پاک کن کثیف شده
-دستمال ندارم
+برو دست....هییییی
چانیول بود که به لبش مکی زد و با زبونش لبای شکلاتیشو میلیسید
-چه بستنی خوشمزه ای
بکیهون مشت بی جونی به سینه چان زد و اطرافو با اسنرس نگاه کرد و آروم بوسه ای به لبای چانیول کاشت و لبخند کوچیکی زداز کار پسر لبخند بزرگی روی لبای چانیول نشست
کاش میتونست این کوچولوی خواستنیو همینجا یه لقمه ی چپ میکرد
روز بعد:
باهم توی کلاس نشسته بودن و در حال حرف زدن راجب امتحان فردا بودن
بکهیون نمیخواست که تمرینای ریاضیو حل کنه و احتیاج داشت که چانیول اینبارم براش کاراشو بنویسه
ملتمسانه چانیولو نگاه کرد
+بنویس دیگهههه میزنمتا
-بزن
بکهیون با شیطنت بوسه ای روی لبای چان کاشت و وقتی دید یول هیچ جوابی ب بوسه هاش نمیده چند تای دیگه روی لبش کاشت
چانیول متنفر بود از اینکه تو مدرسه همو ببوسن و استرس اینکه اقای چویی ببینتشون نمیزاشت بفهمه لبای نرم بکهیون چه مزه ای میدن و حالا بکهیون اخرین بوسه رو کاشت و با صدای اقای چویی به طرف سردر کلاس برگشتن
میخ شده بود
چانیول،بکهیون،هردوشون میخ شده بودن
اونا دقیقا الان چه غلطی کرده بودن؟
-اینجا چه خبره؟اسمت چیه؟
روبه چانیول کرد
÷چانیول،پ..پارک چانیول
مرد نگاهی انداخت و رفت
اون اومد،زنگای بعدشم اومد برای سرک کشیدن
و حتی روز بعدش
و این بکهیون و چانیول بودن که حتی نمیدونستن داره چه خبری میشه و چی بهشون میگذره
از هم فاصله گرفته بودن،سعی میکردن چشم تو چشم هم نشن اما پیجراشون پر بود از عدد
عددایی که بوی دلتنگی میدادن و قلبشونو ب درد میاورد
روز بعد شد و زنگ تفریح آخر که ناظم چویی بالا اومد و شخصا چانیولو به اتاقش برد
وقتی ازش میخواست باهاش بره غیر منتظره بود
تقریبا جفتشون تازه داشت خیالشون راحت میشد که دیگه کاری باهاشون ندارن
ولی این شروع ماجرا بود و هر لحظه پیچیده تر میشد
÷خب آقای پارک بنشینید
چویی دوستانه از یول خواست که روی صندلی رو به روی میزش بشینه،در رو بست و سعی کرد از همهمه بیرون کم کنه اما هیچ چیز نمیتونست باعث شه چانیول بتونه به خودش مسلط باشه
هر چند ثانیه یه نفر از کلاسشون میومد سوال بی ربط بپرسه تا وضعیت چانیولو بدونه اما چویی تا وقتی همه رو بیرون کرد ساکت موند
پس از چند ثانیه شروع کرد به حرف زدن
÷اقای پارک من دیروز یه حرکتی از شما و بیون دیدم که نامناسب بود
و حالا تمام پلای ارزوی اون دونفر برای اینکه فکر کردن چویی ندیده یا داره ازشون میگذره شکسته بود
-میشه بیشتر راهنمایی کنین اقای چویی؟متوجه منظورتون نمیشم
÷روز گذشته از شما حرکت زشتی دیدم که تو صورت اقای بیون بودین،امیدوار بودم اشتباه دیده باشم اقای پارک،اما
اینجا که رسید ناظم مکثی کرد
اون پیر چموش
تقریبا تمام وجود یول میلرزید،چیکار باید میکرد؟چیکار باید میکرد؟
درسته،مدت ها و بارها با بک این صحنه رو تصور میکرد و خیلی راحت و مسخره وار قبول میکردن که اخراج شن و حتی انکارش کنن و خیلی راحت بگن این هلاف شرعه
اما حالا چویی،روبه روش،طوری به چشماش نفوذ پیدا کرد که احساس میکرد حتی خاطرات دیشبش با بکهیون رو هم میبینه
به خودش اومد
-اما؟
÷اما کسی امروز به من نامه ای نوشته،یکی از اولیای کلاس شما،ذکر شده که من شمارو دیدم و هیچ چیزی گزارش ندادم و من رو توبیخ میکنن،توی نامه ذکر شده بین شما و آقای بیون خیلی اتفاقات زشت تری افتاده و هیچ کس حتی حرفی ازش نزده و به دفتر اطلاع نداده!
-من نمیدونم جناب چویی
بگذارین اول سو تفاهم هارو برطرف کنم
منو اقای بیون خیلی صمیمی هستیم و این یک چالش بود که بیون چال گونمو ببوسه،شما با توجه به محلی که ایستادین دچار خطای دید شدید و در مورد نامه!توی این کلاس خیلی ها با من مشکل دارن و حتی شما نمیدونین از کلاس ما هست یا نه،میتونم تا صبح براتون نام ببرمتعداد کسایی که از من متنفرن
دروغ نمیگفت،میتونست واقعا نام ببره!
مردمکاش میلرزید،بکهیون،اون تازه میخواست یه دامپزشک بشه،اونا،رویاهاشون،خونه شون،زندگیشون!نباید تموم میشد
اضافه کرد به حرفاش
-و در مورد هر چیزی که زشت خطابش میکنید
نفس عمیقی کشید...داشت روی تمام زندگیش پا میگذاشت و کاری رو میکرد که حتی جلوی مادرش نکرد
-چنین رفتار زشت و زننده ای از دانش اموزای این مدرسه بعیده،همونطور که میدونید ما گزینش شدیم و این خیلی زشته که بر خلاف عرف کسی بخواد کاری انجام بده و مطمئن باشید من نمیام اگاهانه کاری بیمارگونه انجام بدم و واقعا ناراحت کنندست که از یک دوستی صمیمی اینچنین برداشت شده
![](https://img.wattpad.com/cover/351651031-288-k130151.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
My Sunshine
Fiksi Penggemar-چال گونت از بوسه ی یه فرشته بوجود اومده +برای همینه که میگم ما تو زندگی قبلی همو ملاقات کردیم کاپل:چانبک/کایهون روز اپ:پنجشنبه ها ژانر:انگست،عاشقانه،کلاسیک(محوریت سال ۱۹۸۰)،تا حدی هم کمدی داره همجنسگرایی!جرمی در سال ۱۹۸۱ کره جنوبی که میتونست...