بکهیون آروم سرشو تکون داد
+باوش
این جونگین بود که براشون دو تا سوپ خماری میاورد
قیافش خسته بود از سر و روش خستگی میبارید
با آرامش کاسه های سوپو روی میز گذاشت و لبخند زدمثل اینکه آقایون دیشب شب جذابیو گذروندن
با طعنه گفت و خندید
+نه جونگین..نه برو
بکهیون که سردردش داشت شروع میشد بی حوصله گفت و بهش فهموند که باید بره
ولی بعد پشیمون شد
+نه وایسا...سهون چطوره؟=دو هفته پیش مست بود باهاش خوابیدم
بی تفاوت گفت
ابروهای بک بالا رفت
+تو..با...اوه سهون خوابیدی؟نه ...امکان نداره!
مگه نه جونگین؟بگو که نکردی...
باورش نمیشد سهون بخواد به یکی بده
براش عجیب بود
+تو بهش دادی؟
به سر و کله ی هیکلی جونگین نگاه کرد
=حالا چه فرقی میکنه بک این تویی که باید نگران خودت باشی
و اروم به چانیول اشاره کرد
چانیول که تا الان نظاره گر این دوتا سگ و گربه بود خندش گرفتتصور اینکه بکهیون بخواد تاپ باشه براش خیلی کیوت و گوگولی بود و البته خیلیم ناز
بکهیون با ارنج زد تو شکم چانیول و چان از درد به خودش پیچید
وقت خندیدن نبود!جونگین با لبخندی ازشون دور شد و ترجیح داد بهشون یکم فاصله بده تا راحت باشن
امشب میرفت پیش سهون تا ببینه چجوری میتونه از دلش در بیاره و ذهنش درگیر بوداین تقریبا کار هر روزش شده بود
تا حالا دقت نکرده بود نیمکت زیر درخت کهنسال مدرسه چقدر قشنگ و دوست داشتنیهاونجا مینشست و منتظر میموند..از همه بهتر به در مشرف بود و میتونست اون پسر کوچولو رو زودتر از هر کس دیگه ای ببینه و به اغوش بکشه
دیگه داشت زمستون تموم میشد و بهار میرسید و این بهار حتی به قلب چانیول ام رخنه کرده بودمیتونست شکوفه های آزالیا رو تو قلبش احساس کنه و پر از رزای صورتی وحشی بود
اون دقیقا قلبش رو رنگ کرده بود این کار اون پسر کوچولو خوش سلیقه ای بود و منطق و قلبش باهم انتخابش کردنچطوری میتونست اون پسرو انقدر زیاد دوست داشته باشه
چطور میتونست عاشق تک تک ویژگی های قشنگ اون پسرک باشه
اینکه این همه آدم دور و برش بود و اون فقط یه نفرو میدید!پاپی کوچولوشحتی فکر کردن بهش باعث میشد قلبش تند بزنه،بکهیون تموم معادلات زندگیشو بهم ریخته بود
اون نمیتونست تصور کنه چیزیو با بکهیون...هنوز آسیب هاش پاک نشده بودن ولی حتی اگه آسیبی هم نداشت نمیتونست چیزی تصور کنهبکهیون همیشه بهتر از تصوراتش بود و مهم نبود چی تصور میکنه..یه بوسه ی ساده یا حتی حرف زدن باهاش
همه چیز وقتی اون پسر اونجا بود معنی پیدا میکردچانیول زبانی بود که فقط بکهیون میفهمید و بکهیون تنها معنی برای زندگی پوچش بود
با خودش فکر میکرد که فقط یه نقطه ضعف داره و اونم فقط بکهیونه و فقط ازونجاست که ضربه میخوره
لبخند کوچیکی زد و به یاد اورد
YOU ARE READING
My Sunshine
Fanfiction-چال گونت از بوسه ی یه فرشته بوجود اومده +برای همینه که میگم ما تو زندگی قبلی همو ملاقات کردیم کاپل:چانبک/کایهون روز اپ:پنجشنبه ها ژانر:انگست،عاشقانه،کلاسیک(محوریت سال ۱۹۸۰)،تا حدی هم کمدی داره همجنسگرایی!جرمی در سال ۱۹۸۱ کره جنوبی که میتونست...