ادامه فلش بک*
به همین زودی سال ۱۹۸۱ رسیده بود،به هر حال تولد بکیهون ۳۱ دسامبر بود
فقط یروز تفاوت بود
در حال مرور گذشته بود،تائو،جونگ کوک و حتی شیوون..سهون..و حالا هم چانیول
امسال خیلی کارای عجیبی میکرد و کمی عذاب وجدان داشت،به هر حال اون دوست نداشت رابطه ی عجیبیو با کسی شروع کنه اما چانیول عجیب قلبش رو میلرزوند
به این فکر میکرد که چی باید بنویسه و شروع کرد به نوشتنخلاصه ای از همه چیز نوشت،اینکه چطوری جونگ کوک و رد کرد و اون با بهترین دوستش بهش خیانت کردن
اینکه چطور شیوون به احساساتش آسیب زد
و حالا چانیول...حتی نمیدونست باید چیکار کنه و چی بگهبا فرو اومدن دستی رو شونش به خودش اومد
-به چی فکر میکنی پسر؟
صادقانه جواب داد..تهیونگ تنها کسی بود که بهش اعتماد کامل داشت،تقریبا باهم بزرگ شده بودن
+چانیول...
-همون پسره که تو نامه نوشتی؟همون قد بلند خوشتیپه؟
+اره اره
هنوز داشت راجب قد چانیول مینوشت...اهمیت نداد که پسر جلوش نشسته یا حتی امکان داره بخونتش-خب چرا ذهنت درگیره
+میترسم ته...خیلی میترسم
-فکر میکنی اونم اذیتت میکنه؟
بکهیون غمگین سر تکون داد..از وقتی جین..بهترین دوست مشترکشون کاملا تمام شخصیتشو تحقیر کرده بود و بهش آسیب زده بود و دیگه نمیدیدش..مقدار زیادی از اعتماد بنفسشو از دست داده بود+ببین بک...میدونم این وسط واقعا نمیدونی چیکار کنی...ولی چانیول واقعا ادم خوبی بنظر میاد...
اون روز رفتارش رو دیدم تو مهمونی...با اینکه خیلی کوتاه اونجا بود ولی خیلی متفاوت بود...اون به شدت اصیلهبکهیون لبخند کوچیکی زد..راست میگفت..چانیول اصلا جو نوجوونی رو نداشت و مثل یه مرد ۳۰ ساله رفتار میکرد..بشدت پخته بود و این جذابش میکرد
+میترسم همش باد هوا باشه
-من بهش حس خوبی دارم بک...نگران نباش
تهیونگ همیشه راستی میگفت...اون هر وقت حس بدی داشت اون شخص مزخرف در میومد...
تهیونگ رو خیلی دوست داشت..اون برادرش بود...فقط مشکل این بود که یه مدرسه دیگه درس میخوند تو یه شهر دیگه..بخاطر شغل پدرش..
------------------------------------------------------
مثل همیشه ۵ صبح پاشد،ولی این بار اخم نداشت
اگه میدیدنش قطعا میفهمیدن که چقدر خوشحاله،
انگاری دنیارو بهش داده بودن،انگار تازه داشت میفهمید ذوق کردن،ذوق داشتن و خوشحالی ینی چیبند کتونیشو سفت کرد،باید به این فکر میکرد که چیکار کنه
ولنتاین به تازگی خیلی رواج پیدا کرده بود توی کشور
معمولا دانشجو هایی که باهم قرار میزاشتن برای هم گل میگرفتن یا هدیه کوچیکی میخریدنالبته که وضعیت کشور هم تق و لق بود
خیلیا با وضعیت فعلی اوکی نبودن و انگار دیشب هم تو خیابونا گاز زده بودن و بوی تندش مشخص بود
امیدوار بود که حداقل خودش دچار مشکلی نشه ..به هر حال برای چانیول فرقی نداشت
اگه انقلاب و جایگزینی دیگه ایم صورت میگرفت
YOU ARE READING
My Sunshine
Fanfiction-چال گونت از بوسه ی یه فرشته بوجود اومده +برای همینه که میگم ما تو زندگی قبلی همو ملاقات کردیم کاپل:چانبک/کایهون روز اپ:پنجشنبه ها ژانر:انگست،عاشقانه،کلاسیک(محوریت سال ۱۹۸۰)،تا حدی هم کمدی داره همجنسگرایی!جرمی در سال ۱۹۸۱ کره جنوبی که میتونست...