sekai smut

11 4 0
                                    

🔞🔞
فلش بک*
-جون..نیاز دارم بهت...جون..لطفا یه خواب نباش..آه..خواهش میکنم
اشکی از گونش ریخت..از کی تاحالا اینجوری ضعیف شده بود؟نمیفهمید خوابه یا بیداره و حتی داره چیکار میکنه

دوست داشت تا اخر عمرش تو پشت اون پسر حل بشه و عضوی از بدنش بشه اما هرگز ترکش نکنه
فقط میخواست اونو داشته باشه ..این چیز سختی بود؟
تو این مدت فقط داشت میسوخت

فقط سعی میکرد خودشو قوی نشون بده ولی هر بار که به این پسر میرسید..نمیتونست..نمیکشید..نمیشد
انگار تمام دنیا دست به دست هم میداد تا جلوی اون به زانو در بیاد و التماس کنه

اونم قلبش فشرده بود..میخواست بمیره اما این روزو نبینه..اون حتی نمیدونست چرا حالا که اینجاست انقدر متزلزه..پسر کوچولوش...کسی که تا مدتی پیش میتونست بگه معشوقشه رو از خودش طرد کرده بود

میدوسنت داره چیکار میکنه؟چیشده بود؟چرا اینجا بود؟چرا تو راه خونه ی سهون بود

-جونگین..آیی
آروم نالید...
حتی نمیدوسنت چه خوابی میبینه ولی تصور بوسیدن پسر..لمس کردن اون پسر و لمس شدن از طرفش..به شدت آرومش میکرد و از طرفی بیشتر و بیشتر میخواست
تو ذهنش تو تخت بود...تو اتاق...توسط اون بوسیده میشد
توسط اون مارک میشد و بدنش کبود میشد
تک به تک بوسه ها روی گردن و شکمش باعث میشد به خودش بلرزه و جونگین برامدگی عضوشو روی پشتش احساس کنه
ناله های سهون توی گوشش داشت تحریکش میکرد و این اصلا اتفاق خوشایندی نبود
نباید اینجوری میشد

(صحنه بی ناموسی)
بالاخره سهونو روی تخت گذاش
هنوز داشت مینالید و عرق کرده بود..اگه همینجوری میخوابید حتما سرما میخورد
سعی کرد یه دست لباس تمیز بیاره و پیرهن سهونو در بیاره
به سمتش رفت و یکی از دکمه هاش رو باز کرد
مردد بود

اما دستی اومد و دست جون رو از روی بدنش به روی شلوارش کشید و اروم زمزمه کرده
-اینجارو لمس کن...لطفا
عرق کرده بود و نیامند بود...تا حدی میشد گفت هذیون میگفت و بیهوشه
دست جونگینو کشید و اونو تو بغلش انداخت و شروع کرد به بوسیدنش
طعم این لبا...مگه میشد اون شب تو بار رو جونگین فراموش کنه..اون بارم فراموش کرده بود اون دخترو

الان هم میخواست فراموشش کنه..میخواست به پسر مورد علاقش فکر کنه
لباشو رو لبای پسرک رو به روش حرکت داد و مکای عمیق زد
اونقدری تشنه بود که میتونست تا فردا ببوستش...دیگه نمیتونست مقاومت کنه
دستای سهون دور گردنش حلقه شده بودن و با لبی که طعم شوری اشک میدادن میبوسیدش و چشماش خیس بود
دلتنگ بود
دلتنگ مرد پوست تیره ای که حالا روی بدنش بود و میبوسیدش
پس اونم دوستش داشت؟میدونست داره اما نمیفهمیدش
اون نمیتونت درک کنه بزرگسالی چه دنیاییه وقتی هنوز تو مدرسه دنبال بچه بازیاش بود

کمرشو قوسی داد و اجازه داد جونگین به تمام بدنش دسترسی داشته باشه
جونگین میبوسیدش..گردنش..لپاش...شونش
رو تک به تکشو مارک میزاشت و دکمه های لباسشو باز کرد و در اورد و بعد پیرهن خودشو در اورد

My SunshineWhere stories live. Discover now