I was a fool

27 7 6
                                    

چانیول کل تایم پیش اون اکیپ عجیب نشست و به حرفاشون گوش کرد
جالب بود براش،بنظرش صحبتاشون خیلی خسته کننده نبود جز یه نفر به اسم چن که دائم رو مغزش میرفت و گزارش لحظه ای پسرا رو میداد
-اوه شت تائو الان آب خورد..الان رفت سمت دسشویی و یه پسرو با خودش کشوند اونجا
بکهیون و بقیه هم با بیمیلی نگاهش میکردن و سر تکون میدادن
واقعا نمیفهمید چطوری با اون نگاه بقیه رو میدید
مثل یه دختری بود ک تازه به بلوغ رسیده
مطمئن بود حتی راجب خودش هم این حرفا زده میشه چون نگاه اونو روی خودشم حس کرده بود قبلا
+هی یول؟
بکهیون بود ک صداش میکرد
-بله؟

+فردا امتحان فیزیک داریم،میتونی کمکم کنی؟
چانیول نیشخندی زد
-اینجوری مجبوری دو بار به خواستم توجه کنی قبوله؟
بکهیون هم از خود راضی نگاهش کرد
+قبوله
و اصلا چانیول حتی یادشم نبود که با دی او میره بار و به کل فراموش کرد
بعد از کلاس باهم به سمت کتابخونه رفتن تا درس بخونن

بکهیون برخلاف چیزی که فکر میکرد فقط یه پسربچه لوس و ننر و مزخرف نبود ک همه توجهارو به خودش جلب میکرد
چیزای جالبی راجب بکهیون پیدا کرده بود
البته یه نقطه منفی راجب اون این بود ک از حرف زدن با همه لذت میبرد و با همه راحت بود
شاید اگه اون جاش بود هرگز اینکارارو نمیکرد
به هر حال به هیچ وجه اون پسر رو درک نمیکرد و نمیخواست هم درک کنه
باهم به سمت کتابخونه قدم برداشتن
یه سوال ذهنشو درگیر کرد
-بک...تو متفاوتی؟

بکهیون جا خورده بود،احتمالا چانیول متوجه شده بود وقتی که با تائو حرف میزده...یا وقتی شیوون رو میدیده مردمکش میلرزید و قلبش تند میزد؟
اصلا متفاوت؟شاید از نظر رفتاری میگفت
نباید خودشو لو میداد
+معلومه که متفاوتم من از همه پسرایی ک دیدی خوشگل تر و دلبر ترم بچه جون
چانیول خندید،
-آره..هستی
بکهیون یکم جا خورد ولی به روی خودش نیاورد
چانیول ادامه داد
+ولی منظورم از نظر علایقته
گوشای بکهیون تیز شد

+مثلا..ممکنه پسرارو دوست داشته باشی؟
بکهیون یخ زد یک لحظه،نگران شد....اگه چانیول تا حدی میفهمد بکهیون متفاوته پسش میزد؟قرار بود بره و تموم وجودشو پیش همه خورد کنه؟یا مثلا به خانوادش بگه و از تمام ارثش محروم شه؟
اما چانیول بنظر مطمئن و مهربون بود،شاید باید بهش میگفت

-خب..فکر میکنم که هم پسرارو دوست دارم هم دخترارو...چی میگفتن بهش..بایسکشوال...ولی خب قبولش ندارم...حتما یه حس گذراست
+جالبه...بای بودن گذرا نیست بچه جون
-چ.چرا اینو پرسیدی ازم؟

+چون خودم گیم..این حسو داشتم تو هم متفاوتی
چشماش درشت شد
باورش نمیشد...چانیول واقعا پسرارو دوست داشت؟
چانیول خوشتیپی که کل کلاس روش نظر داشت میتونست راحت مال اون باشه؟

دروغ چرا اون از همون روز که چال گونشو دیده بود تپش متفاوت قلبشو احساس کرده بود...شاید وقتش بود اونم عشق رو تجربه کنه اما بکهیون میترسید
اینهمه اورتینک بخاطر یه حرف؟
بالاخره ب کتابخونه رسیدن و شروع کردن ب درس خوندن
چانیول به دقت کتابو خط به خط توضیح میداد و مثال حل میکرد

My SunshineOù les histoires vivent. Découvrez maintenant