0

121 19 3
                                    


سلام!

دیروز با دیدن دسته‌ای از پرنده‌ها تو آسمون،
کسی رو تصور کردم که یه جایی از این دنیا،
لب پنجره ایستاده و با معشوقش به پرنده‌ها خیره شده.

همون لحظه ایده نوشتن این کتاب به ذهنم رسید و تمامش رو یکجا تا شب نوشتم.
همه‌اش رو هم یکجا آپ کردم!

راوی کتاب در ذهن من یک مَرده، اما هیچ اشاره ای به این موضوع نمیشه و حتی در طول روایت، نام اصلی معشوقش رو هم نمیاره.
در نتیجه میتونید هر طوری که خودتون دوست دارید، این رابطه رو تصور کنید.
در ضمن اینو در نظر داشته باشید که پارتها کاملا بهم ربط دارند و همدیگه رو کامل میکنند.

پارت‌ها کوتاهه و زمان زیادی ازتون نمیگیره.
خواهشم اینه که اگه دوست داشتید، ووت بدین و با کامنت گذاشتن، نظرتون رو بهم بگید.

به‌علاوه که اگه منو لایق دونستید تو کارهای بعدی هم همراهم باشید، اکانت رو فالو کنید لطفا.

ممنون از نگاه‌های باارزشتون!

نامـه‌ای بـرای تـو✨Where stories live. Discover now