یک روز قبلتر هم،
تمام تنم مثل آن چوب قلمویی بود که
روی بوم میکشیدی!گفتم هرچند دستانت معجزه میکند اما
نمیتوانند شیفتگی چشمان مرا به تصویر بکشند.بوم را رها کردی و
دستانت را دور تنم پیچیدی!نمیدانی چه لذتی دارد جوانه زدن آن درخت خشک
در میان گرمای آغوشت!...........
:))))
YOU ARE READING
نامـهای بـرای تـو✨
Romanceتو همانی که در سینهام میتپی! . . . روایتی کوتاه از دلدادگی! . . . لطفا پارت 0 رو بخونید. . . .
6
یک روز قبلتر هم،
تمام تنم مثل آن چوب قلمویی بود که
روی بوم میکشیدی!گفتم هرچند دستانت معجزه میکند اما
نمیتوانند شیفتگی چشمان مرا به تصویر بکشند.بوم را رها کردی و
دستانت را دور تنم پیچیدی!نمیدانی چه لذتی دارد جوانه زدن آن درخت خشک
در میان گرمای آغوشت!...........
:))))