یک روز پیش از آن،
اشکهایت خبر از خطایی میداد که از تو سر زدهبود.
چه خطایی؟ فراموش کردهام!من تو را با آن چشمان معصوم بهخاطر میآورم
تا هرچه بیشتر خود را بهخاطر
آن هوای بارانی سرزنش کنم!آن روز رو برگرداندم و
تو خواستی بگویم
″دوستت دارم″من ندیدم که دنیا گلویت را میفشارد و
آن جمله آخرین نفس توست.و ″من″ آخرین نفس تو را
از سینه خستهات گرفتم!.............
حسرت چیز عجیبیه، نه؟
:,-)

أنت تقرأ
نامـهای بـرای تـو✨
عاطفيةتو همانی که در سینهام میتپی! . . . روایتی کوتاه از دلدادگی! . . . لطفا پارت 0 رو بخونید. . . .