روز قبلترش،
صدایم حرفهای تو را به میان کشید،
نگاهم چشمان ستاره باران تو را دید
و لبهایم لبخند تو را بوسه زد.دستانم گرمای دستان تو را به یاد آورد،
پاهایم با گامهای تو همقدم شد
و تنم تو را پوشید.گویی که من رفته بودم و
تو آمده بودی!...........
داریم به آخرش نزدیک میشیم.
دوست دارم بدونم فضای کلی داستان،
چه وایبی بهتون میده.
میشه لطفا بهم بگید؟
:-]
YOU ARE READING
نامـهای بـرای تـو✨
Romanceتو همانی که در سینهام میتپی! . . . روایتی کوتاه از دلدادگی! . . . لطفا پارت 0 رو بخونید. . . .