3

62 15 2
                                    

روز قبل از دیروز،

دستت را گرفتم و بین آدم‌های شهر قدم زدیم.
لب‌های سرخ و خندانت،
حتی بیشتر از بافت انگشتانمان تنم را گرم میکرد!

تو قانون عبور از کاشی‌ها را برایم شرح دادی و
قدم‌هایم را با خودت همراه کردی.

نمیدانم پاهایم روی این زمین پرتلاطم آرام نمی‌گرفت
یا تنم به ساز صدایت می‌رقصید که
بر روی کاشی‌های رنگی پا گذاشتم!

تو را به این خانه ویرانه قسم؛
بگو چگونه با یک اخم،
هوای آسمان را ابری می‌کنی؟!

............  

جمله آخر رو چطوری معنا میکنید؟
⁦(⁠^⁠^⁠)

نامـه‌ای بـرای تـو✨Where stories live. Discover now