یک روز قبلتر،
شانهای کوچک و چوبی برایت خریدم.
گفتم اندازه بزرگتر را نداشتند!تو ناباورانه از گوشه چشم نگاهم کردی و
به لرزیدن دل و دینم خندیدی!گویی میدانستی شانه کوچک را بهانه کردهام تا
انگشتانم لختی بیشتر در میان موهای مشکیات نوازش شوند.پرسیدم عزادار کدام عاشق دلخستهای که
به سرت سیاه بستهای؟
پلکهایت را بهم رساندی و
پیشانیات را به سینهام تکیه دادی.آخ که تو چقدر خوب دلهای ویران را میشناسی!
..............
این همون شانه است که دو پارت قبل بهش اشاره شد.
یادتون نرفته که پارتها بهم ربط دارند، مگه نه؟!
;)
YOU ARE READING
نامـهای بـرای تـو✨
Romanceتو همانی که در سینهام میتپی! . . . روایتی کوتاه از دلدادگی! . . . لطفا پارت 0 رو بخونید. . . .