روز پیش از آن،
روی زمین نشستم و با تو سخن گفتم.
اینجا پر از تناقض است
ای تکستاره زندگی شب هنگام من!بیتو،
دیوارهای ساکن خانه،
به سمتم هجوم میآورند.
موسیقی بیکلام سکوت،
با صدای روحخراشی نواخته میشود
و هر نفسی که فرو میرود،
راه گلویم را میبندد.با این حال، من هر دم عمیقتر،
عطر تنت را به جان میخرم.راستش را بگو،
قبل رفتنت، زمین را به آغوش کشیدهبودی؟...........
خیلی امیدوارم که داستان براتون گنگ و مبهم نباشه یا حداقل گنگ و مبهم نمونه!
دیگه نمیدونم این امید تا چه حد واهی و بیهوده است!

أنت تقرأ
نامـهای بـرای تـو✨
عاطفيةتو همانی که در سینهام میتپی! . . . روایتی کوتاه از دلدادگی! . . . لطفا پارت 0 رو بخونید. . . .